0

آثار رهی معیری

آثار رهی معیری اشعار رهی معیری شاعر رهی معیری زندگی رهی معیری شعر های رهی معیری رهی معیری
ثبت شده 3 سال پیش توسط زهرا حمادی ویرایش شده در 1400/4/3

سلام. کسی درمورد آثار رهی معیری چیزی میدونه؟

آثار رهی معیری

1 جواب

0
3 سال پیش توسط: زهرا حمادی

آثار رهی معیری

زندگینامه زنده یاد رهی معیری

مجموعه‌ای از اشعار رهی معیری با عنوان سایه عمر در سال ۱۳۴۵ به چاپ رسید. رهی بی‌تردید یکی از چند چهره ممتاز غزل‌سرای معاصر است. سخن او تحت تأثیر شاعرانی چون سعدی، حافظ، مولوی، صائب و گاه مسعود سعد سلمان و نظامی است؛ اما دلبستگی و توجه بیشتر او به زبان سعدی است. این عشق و شیفتگی به سعدی سخنش را از رنگ و بوی شیوه استاد برخوردار کرده‌است، و حتی گفته‌اند که همان سادگی و روانی و طراوت غزل‌های سعدی را از بیشتر غزل‌های او می‌توان دریافت.

گاه‌گاه تخیلات دقیق و اندیشه‌های لطیف او شعر صائب و کلیم و حزین و دیگر شاعران شیوه اصفهانی را به یاد می‌آورد و در همان لحظه زبان شسته و یکدست او از شاعری به شیوه عراقی سخن می‌گوید.

رنگ عاشقانه غزل رهی، با این زبان شسته و مضامین لطیف تقریباً عامل اصلی اهمیت کار اوست، زیرا جمع میان سه عنصر اصلی شعر - آن هم غزل- از کارهای دشوار است.

از شعرهای معروف او، خزان عشق (به عبارتی همان تصنیف مشهور «شد خزان گلشن آشنایی» که بدیع‌زاده آن را در دستگاه همایون اجرا کرد)، نوای نی، دارم شب و روز، شب جدایی، یار رمیده، یاد ایام، بهار، کاروان، مرغ حق است. یکی از اشعار زیبا و معروف او خلقت زن است که در مذمت زنان سروده شده‌است. گزیده‌ای از این شعر در ادامه آورده شده‌است.

شعر یاد ایامی

یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتمدر میان لاله و گل آشیانی داشتم

گِردِ آن شمع طرب می‌سوختم پروانه‌وارپای آن سرو روان اشک روانی داشتم

آتشم بر جان ولی از شِکوه لب خاموش بودعشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم

چون سرشک از شوق بودم خاک‌بوس درگهیچون غبار از شُکر سر بر آستانی داشتم

در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بوددر زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم

درد بی‌عشقی ز جانم برده طاقت ورنه منداشتم آرام تا آرام جانی داشتم

بلبل طبعم «رهی» باشد ز تنهایی خموشنغمه‌ها بودی مرا تا هم‌زبانی داشتم

شعری به خط رهی معیری - پایگاه اطلاع رسانی آژنگ

شعر بهار

نوبهار آمد و گل سرزده چون عارض یارای گل تازه، مبارک به تو این تازه بهار

با نگاری چو گل تازه روان شو به چمنکه چمن شد ز گل تازه چو رخسار نگار

لاله‌وش باده به گلزار بزن با دلبرکز گل و لاله بُوَد چون رخ دلبر گلزار

زلف سنبل شده از باد بهاری درهمچشم نرگس شده از خواب زمستان بیدار

چمن از لالهٔ نورُسته بُوَد چون رخ دوستگلبن از غنچهٔ سیراب بُوَد چون لب یار

روز عید آمد و هنگام بهار است امروزبوسه ده‌ای گل نورُسته، که عید است و بهار

گل و بلبل همه در بوس و کنارند ز عشقگل من، سر مکش از عاشقی و بوس و کنار

گر دل خلق بُوَد خوش که بهار آمد و گلنوبهار منی ای لاله‌رخ گل‌رخسار

خلق گیرند ز هم عیدی اگر موقع عیدجای عیدی، تو به من بوسه ده‌ای لاله‌عذار

شعر خلقت زن

الهی در کمند زن نیُفتیو گر اُفتی، به روز من نیفتی

دلم از خوی او، دمساز درد استزن بد خو، بلای جان مرد است

زنان چون آتش اند از تندخوییزن و آتش، ز یک جنس اند گویی

نه تنها نامراد آن دل شکن بادکه نفرین خدا بر هر چه زن باد

جهان داور چو گیتی را بنا کردپی ایجاد زن، اندیشه‌ها کرد

مهیا تا کند اجزای او راستاند از لاله و گل، رنگ و بو را

ز دریا عُمق و از خورشید گرمیز آهن سختی، از گلبرگ نرمی

فریب از مار و دوراندیشی از مورطراوت از بهشت و جلوه از حور

ز گرگ تیزدندان، کینه جوییز طوطی، حرف ناسنجیده گویی

loader

لطفا شکیبا باشید ...