0

اخوان ثالث

مهدی اخوان ثالث اخوان ثالث اشعار اخوان ثالث اشعار مهدی اخوان ثالث م امید اشعار م امید
ثبت شده 3 سال پیش توسط زهرا حمادی ویرایش شده در 1400/4/1

چند تا از اشعار مهدی اخوان ثالث رو کسی میشناسه؟

اخوان ثالث

1 جواب

0
3 سال پیش توسط: زهرا حمادی

باغ بی برگی

بیوگرافی مهدی اخوان ثالث از قاصدک تا زمستان + عکس - ایمنا

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش

باغ بی برگی،

روز و شب تنهاست،

با سکوت پاکِ غمناکش

سازِ او باران، سرودش باد

جامه اش شولای عریانی‌ست

ورجز،اینش جامه ای باید

بافته بس شعله زرتار پودش باد

گو بروید، هرچه در هر جا که خواهد، یا نمی‌خواهد

باغبان و رهگذران نیست

باغ نومیدان

چشم در راه بهاری نیست

گر ز چشمش پرتو گرمی نمی‌تابد،

ور برویش برگ لبخندی نمی‌روید؛

باغ بی برگی که می‌گوید که زیبا نیست؟

داستان از میوه‌های سربه گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می‌گوید

باغ بی برگی

خنده اش خونیست اشک آمیز

جاودان بر اسب یال افشان زردش می‌چمد در آن

 

پادشاه فصل‌ها، پاییز

 

****

 

بیا ای مهربان با من!

به دیدارم بیا هر شب

در این تنهایی تنها و تاریکِ خدا مانند

دلم تنگ است
 

بیا ای روشن، ای روشن‌تر از لبخند

شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی‌ها

دلم تنگ است
 

بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه

در این ایوان سرپوشیده

وین تالاب مالامال

دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهی‌ها

و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی

به دیدارم بیا، ای هم گناه، ای مهربان با من

شب افتاده ست و من تاریک و تنهایم

در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند

پرستوها و ماهی‌ها و آن نیلوفر آبی

بیا ای مهربان با من!

 

بیا ای یاد مهتابی

****************

اشعار زیبای مهدي اخوان ثالث (2)

زمستان

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است

کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید نتواند

که ره تاریک و لغزان است

وگر دست محبت سوی کس یازی

به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت سوزان است

نفس کز گرمگاه سینه می‌آید برون ابری شود تاریک

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت

نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم

زچشم دوستان دور یا نزدیک

مسیحای جوان مرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین

هوا بس ناحوانمردانه سرد است…آی…

دمت گرم و سرت خوش باد

 

سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!

 

******

شعر گرگ هاری شده ام از مهدی اخوان ثالث

آب و آتش

آب و آتش نسبتی دارند جاویدان

مثل شب با روز، اما از شگفتی‌ها

ما مقدس آتشی بودیم و آب زندگی در ما

آتشی با شعله‌های آبی زیبا

آه

آب و آتش نسبتی دارند دیرینه

آتشی که آب می‌پاشند بر آن، می‌کند فریاد

ما مقدس آتشی بودیم، بر ما آب پاشیدند
 

آب‌های شومی و تاریکی و بیداد

خاست فریادی، و درد آلود فریادی

من همان فریادم، آن فریاد غم بنیاد

هر چه بود و هر چه هست و هر چه خواهد بود

من نخواهم برد، این از یاد

کآتشی بودیم بر ما آب پاشیدند

گفتم و می‌گویم و پیوسته خواهم گفت

ور رود بود و نبودم

همچنان که رفته است و می‌رود

 

بر باد

loader

لطفا شکیبا باشید ...