0

اشعار صائب تبریزی

صائب تبریزی اشعار صائب تبریزی تبریزی شعر های صائب تبریزی بهترین شعر های صائب تبریزی میرزا محمدعلی صائب تبریزی اصفهانی
ثبت شده 3 سال پیش توسط زهرا حمادی ویرایش شده در 1400/4/1

چند تا از بهترین اشعار صائب تبریزی رو معرفی کنید.

اشعار صائب تبریزی

1 جواب

0
3 سال پیش توسط: زهرا حمادی

بهترین اشعار صائب تبریزی

باد بهار مرهم دل‌های خسته است
گل مومیایی پر و بال شکسته است

شاخ از شکوفه پنبه سرانجام می‌کند
از بهر داغ لاله که در خون نشسته است

وقت است اگر ز پوست بر آیند غنچه‌ها
شیر شکوفه زهر هوا را شکسته است

زنجیریی است ابر که فریاد می‌کند
دیوانه‌ای است برق که از بند جسته است

پایی که کوهسار به دامن شکسته بود
از جوش لاله بر سر آتش نشسته است

افسانه‌ نسیم به خوابش نمی‌کند
از ناله‌ که بوی گل از خواب جسته است؟

صائب به هوش باش که داروی بیهشی
باد بهار در گره غنچه بسته است

☆•☆•☆•☆

این خار غم که در دل بلبل نشسته است
از خون گل خمار خود اول شکسته است

این جذبه ای که از کف مجنون عنان ربود
اول زمام محمل لیلی گسسته است

پای شکسته سنگ ره ما نمی‌شود
شوق تو مومیایی پای شکسته است

بر حسن زود سیر بهار اعتماد نیست
شبنم به روی گل به امانت نشسته است

از خط یکی هزار شد آن خال عنبرین
دور نشاط نقطه به پرگار بسته است

بر سر گرفته‌ایم و سبکبار می‌رویم
کوه غمی که پشت فلک را شکسته است

آسوده از زوال خود آفتاب گل
تا باغبان به سایه گلبن نشسته است

برقی کز اوست سینه ابر بهار چاک
با شوخی تو مرغ و پر و بال بسته است

پیوسته است سلسله موج‌ها به هم
خود را شکسته هر که دل ما شکسته است

تا خویش را به کوچه گوهر رسانده‌ایم
صد بار رشته نفس ما گسسته است

داغم ز شوخ چشمی شبنم که بارها
از برگ گل به دامن ساقی نشسته است

خون در دل پیاله خورشید می‌کند
سنگی که شیشه دل ما را شکسته است؟

برهان برفشاندن دامان ناز اوست
گرد یتیممی که به گوهر نشسته است

تا بسته است با سر زلف تو عقد دل
صائب ز خلق رشته الفت گسسته است

اشعار صائب تبریزی با موضوع (عرفان | بهشت و جهنم | دوست | مادر)


☆•☆•☆•☆

 

ما نقش دلپذیر ورق‌های ساده‌ایم
چون داغ لاله از جگر درد زاده‌ایم

با سینه گشاده در آماجگاه خاک
بی‌اضطراب همچو هدف ایستاده‌ایم

بر دوستان رفته چه افسوس می‌خوریم؟
با خود اگر قرار اقامت نداده‌ایم

چون غنچه در ریاض جهان، برگ عیش ما
اوراق هستیی است که بر باد داده‌ایم

ای زلف یار، این همه گردنکشی چرا؟
آخر تو هم فتاده و ما هم فتاده‌ایم

صائب زبان شکوه نداریم همچو خار
چون غنچه دست بر دل پر خون نهاده‌ایم

*******************************************

اشعار صائب تبریزی + مجموعه شعر مثنوی قصیده غزلیات تک بیتی و دوبیتی صائب  تبریزی - مجله اینترنتی هارپی

از جوانی داغها بر سینهٔ ما مانده است

نقش پایی چند ازان طاوس بر جا مانده است

در بساط من ز عنقای سبک پرواز عمر

خواب سنگینی چو کوه قاف بر جا مانده است

چون نسایم دست برهم، کز شمار نقد عمر

زنگ افسوسی به دست بادپیما مانده است

می‌کند از هر سر مویم سفیدی راه مرگ

پایم از خواب گران در سنگ خارا مانده است

نیست جز طول امل در کف مرا از عمر هیچ

از کتاب من، همین شیرازه بر جا مانده است

مطلبش از دیدهٔ بینا، شکار عبرت است

ورنه صائب را چه پروای تماشا مانده است؟

loader

لطفا شکیبا باشید ...