غلامرضا تختی که بود؟
غُلامرضا تَختی (۵ شهریور ۱۳۰۹ – ۱۷ دی ۱۳۴۶) که با عنوان جهان پهلوان نیز شناخته میشود، ورزشکار کشتیگیر اهل ایران بود. وی در بازیهای ۱۹۵۶ توانست پس از امامعلی حبیبی، دومین مدال طلای ورزشکاران ایرانی در بازیهای المپیک را به دست آورد. او با کسب این نشان، به همراه دو مدال نقره که در بازیهای ۱۹۵۲ و ۱۹۶۰ از آن خود کرد، پر افتخارترین کشتیگیر ایران در این بازیها است. تختی دو قهرمانی و دو نائب قهرمانی در رقابتهای قهرمانی جهان و همچنین نشان طلای بازیهای آسیایی را در دوران فعالیت خود به دست آورد.
تختی از چهرههای مشهور فرهنگ عامه ایرانیان است و در فرهنگ ورزشی ایران، بسیاری وی را نماد «پهلوانی» و «جوانمردی» میدانند.پس از رخداد زمینلرزهٔ بوئین زهرا که دهها هزار کشته و مجروح در پی داشت، فعالیتهای او و تنی چند از پهلوانان برای امداد رسانی به زلزلهزدگان؛ موجی از شور و وحدت ملی در ایران برانگیخت و کمکهای فراوانی برای آسیبدیدگان ارسال شد.میزان کمکهای جمعآوری شدهٔ او برای آسیبدیدگان، چندین برابر کمکهای جمعیت شیر و خورشید حکومت پهلوی بود.
او همچنین فعال سیاسی و عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران بود.
غلامرضا تختی در جنوب تهران به دنیا آمد.«رجب خان» (پدر تختی) متولد سال ۱۲۷۵ محلهٔ دروازه غار تهران و مادرش از خانوادهٔ سنتی تهران بود.
با تبدیل شدن وی به یک «قهرمان ملی»، گاه داستانهایی دربارهٔ او گفته میشود که لزوماً صحت تاریخی ندارند. در ایران از تختی به عنوان «جهانپهلوان» یاد میشود. کتابهای زیادی در وصف او تألیف شدهاست، فیلمی سینمایی در مورد وی ساخته شده، تندیسی از وی ساخته شده و در میدان تجریش در شهر تهران نصب شدهاست. به افتخار وی هر ساله به بهترین کشتیگیران ایران «جایزه غلامرضا تختی» اهدا میشود.تختی در طول زندگی خود به کارهای عامالمنفعه پرداخت و خدماتی به محرومان کرد. او عضو جبهه ملی ایران بوده و در نهضت ملیشدن نفت در ایران فعالیت داشت.
او در پنجشنبه ۱۲ آبان ۱۳۴۵ با شهلا توکلی ازدواج کرد (در برخی سایتها به اشتباه تاریخ ۳۰ بهمن ذکر شده که این موضوع با توجه به تولد بابک در شهریور سال ۱۳۴۶ موجب گمانهزنی اشتباه شدهاست) حاصل این ازدواج پسری به نام بابک بود که در ۱۱ شهریور ۱۳۴۶ به دنیا آمد. شهلا توکلی در روز ۲۷ خرداد ۱۳۹۳ در ۶۸ سالگی در بیمارستان ایرانمهر، تهران درگذشت.
یکی از جاهایی که تختی همیشه میرفت، گلفروشی رز نزدیک چهارراه تختجمشید (طالقانی کنونی) بود. تختی گلهای باغچهٔ خانهاش را میچید و دسته میکرد و میبرد گلفروشی رز که فروش برود. اما هربار که گذرش به آنجا میافتاد، مردم دور و برش را میگرفتند و با او گرم حرف زدن میشدند. تختی هم میخواست مهربانی آنها را جبران کند. همین بود که از دهتا دستهٔ گل، یک دسته هم به گلفروشی نمیرسید. تختی با ماشین بنز سفیدی که داشت میرفت گلفروشی. میگویند بچه مدرسهایها میآمدند تکیه میزدند به ماشین و کنار او عکس یادگاری میگرفتند. گلفروش حرص و جوش میخورد و از تختی میخواست که خودش را از بچهها و مردم پنهان کند. تختی گوش نمیکرد و میگفت: «مردم برای دیدن من آمدهاند؛ چرا باید خودم را پنهان کنم؟»
یکی از رویدادهای زندگی تختی، پیشنهاد به او برای بازی در فیلم سینمایی بودهاست. فردین که از دوستان تختی بود، او را برمیانگیزد که بازیگر سینما بشود. فردین به او میگوید: «بلور بازی کرد، تو هم بیا و بازی کن.» حتی پیشنهاد میدهند در فیلمهای تبلیغاتی بازی کند. به تختی پیشنهاد تبلیغ عسل میدهند اما او در جواب میگوید: «من با خوردن عسل پهلوان نشدم! خاک و خُل خوردم و خوراکام نان و پنیر بود و با سختیها ساختم و تمرین کردم تا به جایی رسیدم.»
لطفا شکیبا باشید ...