سلام در مورد داستان بازی اساسین کرید ادیسه اطلاعات میخواستم
داستان بازی بر اساس یک حافظهی ژنتیکی در ۴۳۱ سال پیش از میلاد است و یک تاریخچهی مخفی از جنگ پلوپونز (جنگ میان شهرهای یونان باستان) را شرح میدهد. قهرمان اصلی داستان مزدوری به نام الکسیوس (شخصیت مذکر) یا کاساندرا (شخصیت مونث) است، کسی که جنگیدن برای آتن و اتحادیهی دلوس یا جنگیدن برای اسپارت و اتحادیهی پلوپونز را میتواند انتخاب کند. بخش زمان مدرن بازی نیز باری دیگر توسط لیلا حسن پیگیری میشود، کسی که اولین بار در Assassin’s Creed Origins معرفی شد.
محور داستان Assassin’s Creed: Odyssey مربوط به اسپارتی است که توسط خانوادهاش طرد شده است. کسی که مسیر زندگیاش میتواند به عنوان یک مزدور بیرحم به قهرمانی اسطورهای منتهی شود. پیشگویی شده است که تبار خانوادهی این اسپارت سرنوشت شومی را برای اسپارت رقم خواهند زد، موضوعی که باعث میشود تا قهرمان داستان در نقطهی ابتدایی روایت AC: Odyssey از یک صخره به پایین سقوط کند و ۱۷ سال بعد به وجود توطئهای علیه خانوادهاش پی برد.
نکته: روایت داستان بر اساس انتخاب شخصیت کاساندرا است و انتخابهای بازیکن میتواند بر سرنوشت برخی شخصیتها تاثیرگذار باشد.
در شروع داستان Assassin’s Creed: Odyssey کاساندرا در دوران کودکی خود و با نیزهی شکستهی لئونیداس دیده شد، نیزهای که یک سلاح ایسو بود و از مادرش به او رسیده بود. به خاطر اعتباری که اصل و نسب او داشت امید زیادی میرفت تا کاساندرا نیز همانند پدربزرگش لئونیداس فردی قدرتمند شود. پدر او یعنی نیکولاس اغلب او را تمرین میداد به امید این امید که فرزندش پا در جای پای لئونیداس بگذارد.
در مقطعی، پیشگوی آپولو در دهلی در مورد برادر تازه متولد شدهی کاساندرا یعنی الکسیوس یک پیشگویی کرد. این پیشگویی اشاره میکرد که الکسیوس در آینده باعث سقوط اسپارت خواهد شد. به منظور جلوگیری از این رخداد الکسیوس برای قربانی شدن به کوه تیگتوس برده شد و این در حالی بود که میرین از نیکولاس درخواست میکرد تا جلوی این اتفاق را بگیرد. زمانی که یک کشیش قصد پایین انداختن الکسیوس و قربانی کردن او را داشت، کاساندرا سعی کرد تا مانع این اتفاق شود اما در عوض باعث هل داده شدن کشیش و الکسیوس و مرگ آشکار آنها شد. کاساندرا به عنوان یک خائن در اسپارت محکوم شد و این موضوع ناپدریاش را مجبور کرد تا در کمال اندوه او را نیز از کوهستان به پایین بیندازد.
با این حال کاساندرا از این سقوط جان سالم به در برد و با نیزهاش به ساحل فرار کرد. او با گذر از اسپارتها و همراه با عقابش به سمت دریاهای آزاد فرار کرد. مدتی بعد یک طوفان قایق او را در دریا سرنگون کرد و کاساندرا در سواحل کفالونیا بیدار شد. در آنجا فردی به نام مارکوس او را پیدا کرد و کاساندرا زیر پر و بال او مشغول به کار شد.
با گذشت سالها مهارتهای کاساندرا به عنوان یک جنگجو توسعه پیدا کرد و او تبدیل به یک مزدور شد. کاساندرا در کنار مارکوس و همین طور یک دختربچهی یتیم به نام فیبی کار میکرد، اما فعالیتهای آنها موجب غضب جنگاور محلی یعنی سایکلاپس شده بود، کسی که ادارهی کفالونیا را در دست داشت.
کاساندرا در نقطهای متوجه شد که مارکوس مقداری پول از سایکلاپس قرض گرفته و با آن پول یک تاکستان برای خود خریده است. کاساندرا به دلیل بدهی که مارکوس به او داشت از این اقدام او عصبانی شد. وقتی او در مورد این موضوع با مارکوس صحبت کرد، مارکوس برای پرداخت بدهیهایش کاساندرا را به چند ماموریت فرستاد. کاساندرا اقدام به ربودن چشم اوبسیدن از خانهی سایکلاپس کرد تا با فروختن آن مقداری پول به دست آورند. کاساندرا همچنین با گروهی از بیگانگان که در ظاهر وابسته به سایکلاپس بودند روبرو شد و همه را غیر از یک نفر کشت. آن یک نفر فردی به نام الپنور بود. الپنور کشتار مردانش چنان برایش اهمیتی نداشت و در همان زمان به کاساندرا پیشنهاد یک معامله را داد. کاساندرا با قبول پیشنهاد او اقدام به جمعآوری کفن پنلوپه از تعدادی دزد کرد و الپنور آن را در قبال مبلغ زیادی از او گرفت.
کاساندرا خیلی زود فهمید که انجام این ماموریت برای اپنور تنها یک امتحان برای ماموریتی بزرگتر و مبلغی درشتتر بوده است؛ کشتن یک ژنرال اسپارت به نام گرگ اسپارت که در مگاریس مستقر بود. کاساندرا این معامله را قبول کرد اما کشتیای برای رسیدن به مگاریس نداشت. او که از آسیبپذیری سایکلاپس مطلع بود تصمیم گرفت به سراغش برود. وقتی سایکلاپس در حال شکنجه دادن یک کاپیتان کشتی به نام برنابا بود، کاساندرا اقدام به تحقیر او کرد و سپس برای او آشکار کرد که چشم اوبسیدن را نیز در اختیار دارد. سایکلاپس از او خواست تا چشم را به او برگرداند اما کاساندرا در عوض این شی را در مقعد یک بز که در آن نزدیکی بود گذاشت و حیوان را رها کرد. سایکلاپس که از این کار او بسیار خشمگین شده بود به سوی کاساندرا حمله کرد اما کاساندرا موفق شد او و افرادش را شکست دهد و برنابا را نیز آزاد کرد. برنابا که از اقدام کاساندرا سپاسگذار بود، پیشنهاد جایگاه فرماندهی کشتی خود یعنی آدرستیا را به او داد. کاساندرا با قبول این پیشنهاد از مارکوس و فیبی خداحافظی کرد و آمادهی رفتن شد.
در راه مگاریس، برنابا از کاساندرا در مورد دلیل سفرش به مگاریس پرسید و او در جواب گفت که برای سر گرگ اسپارت جایزهای گذاشته شده است. سپس برنابا برای کاساندرا افشا کرد که گرگ اسپارت در حقیقت همان پدر او یعنی نیکولاس است.
آنها در هنگام رسیدن به مگاریس متوجه محاصره شدنشان توسط گروهی از کشتیهای آتنی شدند. آنها کشتیها را نابود کردند و راه خود را به سمت ساحل ادامه دادند. هنگام رسیدن به ساحل آنها متوجه جنگی درگرفته میان اسپارتها و آتنیها شدند. اسپارتها با رهبری نیکولاس و پسرخواندهی او یعنی استنتور پیروز شدند.
کاساندرا بعد از نبرد قصد دیدار با نیکولاس را داشت اما استنتور جلوی وقوع این دیدار را گرفت و دلیل حضور کاساندرا را در آنجا جویا شد. کاساندرا پیشنهاد کمک کردن به اسپارتها در تقابل با آتنیها را داد و در قبال آن خواستار ملاقات با گرگ شد. او بعد از قتل عام رهبر آتنیها به سوی استنتور بازگشت و همین طور در نبردی علیه آتنیها در مگاریس شرکت کرد. اسپارتها سرانجام با کمک کاساندرا در جبههشان موفق به پیروزی و تصاحب مگاریس شدند.
مدت کوتاهی بعد از آن، نیکولاس نامهای برای کاساندرا و استنتور فرستاد و خواستار گفتگویی خصوصی با کاساندرا شد. استنتور در حالی که از این موضوع دل خوشی نداشت اجازه داد تا کاساندرا با نیکولاس ملاقات کند. نیکولاس با صحبت کردن با کاساندرا به سرعت متوجه هویت او شد. کاساندرا در مورد کاری که نیکولاس با او کرده بود با او مشاجرهای داشت و همچنین نیکولاس را از جایزهای که برای سرش گذاشته بودند آگاه کرد. در این لحظه کاساندرا دو انتخاب داشت؛ این که او را ببخشد یا این که بکشد. در هر دو صورت کاساندرا متوجه خواهد شد که نیکولاس پدر ژنتیکی او نیست و همین طور نیکولاس به او خواهد گفت که مادرش زنده است و به دنبال یافتن او برود. کاساندرا بعد از شنیدن این اطلاعات کلاهخود و شمشیر نیکولاس را برداشت و رفت. اگر او تصمیم به کشتن نیکولاس بگیرد، پس استنتور در آن جا حضور خواهد یافت و میان آنها جنگی در خواهد گرفت که در نهایت استنتور نیز کشته خواهد شد.
کاساندرا در هنگام بازگشت به آدرستیا، چیزی که فهمیده بود را با برنابا به اشتراک گذاشت و برنابا نیز توضیح داد که آنها برای یافتن مادرش باید به دیدار پیشگو بروند. کاساندرا در مورد دیدار با مادرش دودل بود و این موضوع به خاطر دلیل نابود شدن خانوادهاش بود.
کاساندرا به دیدن الپنور رفت و برای تائید مرگ نیکولاس کلاهخود او را به الپنور نشان داد. الپنور تحت تاثیر قرار گرفت و اظهار کرد که او هدفهای بیشتری را برای کشتن در نظر دارد و برای کاساندرا افشا کرد که او نقشهای برای کشتن سایر افراد خانوادهی او دارد. کاساندرا از انجام این کار امتناع کرد و الپنور به افرادش دستور داد تا او را بکشند، اما اقدام آنها ناموفق بود و همهی افرادش کشته شدند، با این حال الپنور موفق به فرار شد.
سپس کاساندرا به دیدار برنابا رفت و او هرودوت را به کاساندرا معرفی کرد، کسی که نیزهی همراه کاساندرا را شناخت. بعد از آن کاساندرا با پیشگو ملاقات کرد، کسی که از هویت کاساندرا مطلع بود اشاراتی به فرقهی کوسموس کرد. در هنگام دیدار دوباره با هرودوت آنها با همکاری هم پی بردند که پیشگو توسط فرقه کنترل میشود و این موضوع از سالهای دور در جریان بوده است، و در واقع فرقه پشت موضوع نابودی خانوادهی کاساندرا بوده است. کاساندرا با پیشگو در خانهی خودش روبرو شد و او اطلاعاتی را در مورد فرقه افشا کرد و همین طور الپنور را یکی از اعضای فرقه دانست. کاساندرا همین طور پی برد که اعضای فرقه در زیر معبد آپولو مستقر هستند.
کاساندرا رد الپنور را گرفت و قبل از کشتن او مشخص شد که فرقه به دنبال مرگ کاساندرا نیز بوده اما الپنور آنها را متقاعد کرده تا از خود کاساندرا برای جلو بردن نقشههایشان استفاده کنند. بعد از مرگ او، کاساندرا یک یونیفرم مرتبط به فرقه (شامل ماسک) و همینطور یک شی مثلثی شکل ایسو را پیدا کرد.
او در جلوی معبد با هرودوت دیدار کرد و با پوشیدن یونیفرم مذکور و مبدل کردن خود به یکی از اعضای فرقه وارد معبد شد. کاساندرا با ورود به اتاق اصلی، اعضای فرقه را در آنجا مشاهده کرد و همین طور یک قطعهی هرمی شکل و درخشان که در مرکز اتاق وجود داشت. او طی مکالمههایی با اعضا متوجه شد که فرقه در همه جای یونان چشم و گوش دارد و فردی مهم به نام دیموس سلاح اصلی فرقه محسوب میشود. بعد از این که کاساندرا توسط نیرویی عجیب به سمت قطعهی مرکزی اتاق کشیده شد، شی مثلثی شکل را در هرم قرار داد و آن را تکمیل کرد. کمی بعد دیموس در حالی که سر الپنور را در دست داشت وارد اتاق شد و اعلام کرد که در میان اعضای فرقه یک خائن وجود دارد و قطعهی مرکزی این موضوع را افشا خواهد کرد. دیموس تک به تک اعضای فرقه را مورد امتحان قرار داد و وقتی به کاساندرا رسید، با لمس کردن هرم دیموس خاطرات او را دید و کاساندرا وقتی فهمید دیموس در واقع برادر مردهاش الکسویس است شوکه شد. دیموس با دستپاچگی به کاساندرا گفت که به عقب برود و نفر بعدی را فراخواند. دیموس با تظاهر به خائن بودن نفر بعد اقدام به کشتن آن عضو فرقه کرد تا حضور کاساندرا را پوشش دهد. کاساندرا نیز با برداشتن آن قطعهی مثلثی شکل معبد را ترک کرد و در شوک اتفاقات رخ داده با هرودوت دیدار کرد. او از نقشهی فرقه برای یافتن مادر و پدر واقعیاش گفت و برای هرودوت افشا کرد که دیموس همان الکسیوس است.
هرودوت کاساندرا را متقاعد کرد تا به آتن برود و در مورد وجود این فرقه به مردی به نام پریکلس هشدار دهد، اما قبل از آن هرودوت در ترموپیل و در کنار مجسمهی شیر لئونیداس با کاساندرا دیدار کرد. هرودوت در آنجا با لمس نیزهی کاساندرا یک فلشبک به ذهنش آمد؛ لئونیداس در حال نظارهی سربازانش بود که یک به یک کشته میشدند، خود او نیز سرانجام از پای درآمد و توسط یک افسر ایرانی به شدت مجروح شد. بعد از فلشبک هرودوت لحظهای احساس ضعف کرد و داشت به زمین میخورد اما کمی بعد به یاد آورد که او در یک غار نشانههای مرموزی را دیده است، غاری که در جریزهی آندروس واقع شده بود. او باور داشت که این غار و نیزه به هم مرتبط هستند و هر دو مربوط به تمدن اولیه هستند. کاساندرا قبول کرد تا به آندروس برود و نگاهی به این غار اسرارآمیز بیندازد.
زمانی که او به غار نزدیک شد و نیزهاش را بیرون آورد فلشبک دیگری از او و مادرش یعنی میرین مشاهده شد. مرین نیزهی لئونیداس را به کاساندرا سپرد و توضیح داد که خانوادهی آنها به خاطر این که از خون لئونیداس هستند، انتخاب شدهاند تا کاری بزرگ را انجام دهند. با تمام شدن فلشبک درب غار باز شد و کاساندرا با ورود به آن سازهای را یافت که نیزهاش را ارتقا میداد. وقتی او نیزه را داخل سازه قرار داد بازی به زمان حال منتقل شد، جایی که لیلا حسن به اجبار دوستش از آنیموس خارج شد. لیلا بعد از مقداری جستجو و ارائه توضیحات به اعضای تیمش به کاساندرا بازگشت.
در ادامهی داستان Assassin’s Creed: Odyssey وقتی کاساندرا از غار بیرون آمد او با دیموس دیدار کرد. با وجود گستاخی دیموس نسبت به کاساندرا، اما او در شکلی خوشبینانه از او خواست تا برای یافتن مرین به او بپیوندد، اما دیموس ظاهرا علاقهای برای ملحق شدن به او نداشت. دیموس از نقشهی فرقه برای کشتن پرکیلس گفت و سپس ناپدید شد. کاساندرا بعد از بازگشت به هرودوت در مورد نقشهی فرقه و اتفاقات درون غار توضیح داد. هرودوت پیشنهاد داد تا آنها برای یافتن پرکیلس به پنیکس بروند. بعد از رفتن به آنجا کاساندرا با پرکیلس صحبت کرد. پرکیلس به کاساندرا قول داد تا در صورت پیدا کردن دوستانش، او را به نشستی دعوت کند و اطلاعات در مورد مادرش به او بدهد. بعد از انجام این ماموریت کاساندرا به نشست دعوت شد. پرکیلس او را با تعدادی از افراد معروف حاضر در آنجا معرفی کرد. کاساندرا نیز از گفتگو با افراد اطلاعات خوبی به دست آورد. فردی به نام آسپاسیا به کاساندرا گفت تا به دیدار دوستی به نام زنیا در کئوس برود. کاساندرا نیز بعد از به دست آوردن این اطلاعات خانهی پرکیلس را ترک کرد و به جستجوی سرنخهای مادرش رفت.
ابتدا کاساندرا به ملاقات هیپوکراتس یا همان بقراط رفت. هیپوکراتس به یاد آورد که زمانی یک زن اسپارت همراه با بچهای پیش او آمده است، اما از آنجا که او خیلی جوان بوده و قادر به کمک کردن به آن زن نبوده پس او را به سمت جایگاه مقدس آسکلپیوس هدایت کرده است. پس کاساندرا به این مکان رفت تا با کشیش ارشد آنجا در این باره صحبت کند. کاساندرا پی برد که الکسیوس مرگ میرین را اعلام کرده و توسط یک کشیش به نام کریسیس پرورش یافته است، فردی که برای فرقه کار میکرد و هماکنون در Alter of Apollo Maleatas حضور داشت.
کساندرا وقتی به آنجا رسید صدای گریهی بچهای را شنید، پس به داخل معبد رفت و کریسیس و بچهی گریان را در داخل یافت. کریسیس اذعان کرد که او الکسیوس را در بچگی شکنجه کرده تا فردی قدرتمند شود. کاساندرا برای کشتن کریسیس اقدام کرد اما این کشیش، معبد را به آتش کشاند و اقدام به فرار کرد. اگر کاساندرا بچه را در آتش رها کند، او موفق به کشتن کریسیس خواهد شد، در غیر این صورت کریسیس فرار خواهد کرد. در صورت نجات دادن بچه، کاساندرا او را به مادرش بر خواهد گرداند. مدتی بعد کاساندرا در هنگام کمک به یک روستایی که شوهرش مرده بود با کریسیس روبرو خواهد شد و بعد از کشتن چند نگهبان در نهایت او را نیز خواهد کشت. کاساندرا بعد از پایان دادن به عمر کریسیس، برای ملاقات با دوست آسپاسیا یعنی زنیا به کئوس رفت. زنیا در قبال مبلغی اطلاعات لازم در مورد مادر کاساندرا را به او داد. او اشاره کرد که مادرش زمانی با نام فینیکس شناخته میشد و او بخشی از گروه دزدان دریایی زنیاس بوده است.
او سپس برای ملاقات با آنتوسا به سمت کورینتوس رفت. کاساندرا در این جزیره به دختران آنتوسا کمک کرد تا از شر مردان مونگر خلاص شوند. او در یکی از ماموریتها که از طرف آنتوسا به او داده شده بود به انبار مونگرها رفت تا متعلقاتی به آنها را تخریب کند. او در آنجا با یک اسپارت به نام براسیداس ملاقات کرد، کسی که به کاساندرا گفت که مونگر را بی سر و صدا بکشد و این در حالی بود که آنتوسا میخواست مونگر در میان عموم به قتل برسد. اگر کاساندرا او را در یک تئاتر بکشد او متوجه خواهد شد که مونگر یکی از اعضای فرقه است و قرار بوده که مادر کاساندرا را بکشد اما موفق به این کار نشده است. کاساندرا همچنین مجبور به کشتن یک عضو دیگر فرقه به نام لاگوس آرکون خواهد شد که از دوستان براسیداس بود. در صورتی که کاساندرا مانگر را بی سر و صدا در غاری بکشد، مونگر افشا خواهد کرد که او باید میرین را مدتها پیش میکشته است. قبل از این که کاساندرا در غار ضربهی نهایی را به او بزند، آنتوسا در محل حضور پیدا خواهد کرد و شانس دیگری را به کاساندرا میدهد تا مونگر را در تئاتر بکشد. اگر او مانگر را در غار بکشد سرنخی از محکوم شدن یک پادشاه اسپارت در آینده را به دست خواهد آورد. در نهایت آنتوسا اطلاعاتی که داشت را به کساندرا منتقل کرد. او اشاره کرد که میرین با یک کشتی به نام سایرن سانگ به سرعت آنجا را ترک کرده است.
کاساندرا برای دریافت اطلاعات بیشتر به آتن و به دیدار آسپاسیا رفت. او در آنجا شهر را مشاهده کرد که دچار طاعون شده و مردم بسیاری در خیابانها جان دادهاند. آسپاسیا به کاساندرا اطلاع داد که همسرش یعنی پریکلس در حال مرگ است و اگر او برای رساندن دارو کمک کند، او نیز زمانی برای صحبت دربارهی مادرش را تعیین خواهد کرد. پس از دادن داروها با پریکلس کاساندرا به سمت آسپاسیا بازگشت و او را نگران یافت. آسپاسیا به او گفت که فیبی مدتی است که برای انجام کاری بیرون رفته و هنوز برنگشته است. به این ترتیب کاساندرا برای یافتن او بیرون رفت. او به خانهای که آسپاسیا اشاره کرده بود رفت و در آنجا تعدادی اجساد خونین را پیدا کرد. با جستجوی سرنخها و پیگیری آنها او کمی بعد صدای فریاد زدن فیبی را شنید و خود را به سرعت به محل رساند. با این حال کاساندرا دیر رسیده بود فیبی بیچاره توسط چند نگهبان کشته شده بود و این موضوع باعث ناراحتی بسیار کاساندرا شد. کمی بعد بقراط و سقراط در محل حاضر شدند و به او اطلاع دادند که پریکلس ناپدید شده و آنها باید او را پیدا کنند. کاساندرا که از کشته شدن فیبی عصبانی بود بر سر آنها فریاد زد که این موضوع اهمیتی ندارد و ابتدا خواستار دیدار با آسپاسیا شد. بقراط به او گفت که آسپاسیا برای یافتن پریکلس به پارتنون رفته است.
کاساندرا به آنجا رفت و پس از رسیدن به محل، دیموس را در حال کشتن پریکلس مشاهده کرد. پس از این اتفاق کاساندرا به همراه آسپاسیا قصد داشتند آتن را ترک کنند اما چند نگهبان از طرف کلئوس جلوی آنها را گرفتند و خواستار آمدن آسپاسیا با آنها شدند. اما کاساندرا موفق به کشتن نگهبانان شد و آن دو با کشتی آتن را ترک کردند.
پس از دور شدن از آتن، کاساندرا سرنخهایی که از مادرش داشت را به آسپایا گفت و او با توجه به این اطلاعات به موقعیت ناکسوس اشاره کرد، پس آنها به سمت جزیرهی ناکسوس رفتند. وقتی کاساندرا به خانهی رهبران جزیره رسید متوجه شد که مادرش میرین با سایر رهبران آنجا در مورد موضوعات سیاسی صحبت میکند. کاساندرا منتظر تمام شدن جلسهی آنها شد و سپس از پشت به میرین نزدیک شد. او با نشان دادن نیزهی لئونیداس به مادرش ثابت که دخترش در این سالها زنده بوده است. او همین طور به میرین اطلاع داد که الکسیوس زنده است به عنوان سلاح فرقه فعالیت میکند. میرین به کاساندرا قول داد که آنها به کمک هم فرقه را شکار خواهند کرد و دوباره خانوادهشان متحد خواهد شد، اما پیش از آن باید با پاروس مقابله کنند و امنیت ناکسوس را تامین کنند. کاساندرا در این مورد به میرین کمک کرد و قبل از این که به مبارزهی فرقه برود، به دیدار پدر واقعیاش رفت.
کاساندرا برای دیدار با پدرش به جزیرهی تیرا رفت و در آنجا صندوقی را پیدا کرد که حامل نوشتهای در مورد درب یک معبد ایسو بود. او پس از حل کردن پازلی موفق به ورود به معبد شد. پس از گذر از آب و مواد مذاب سرانجام کاساندرا در دروازهی شهر گمشدهی آتلانتیس با پدر واقعی خود یعنی فیثاغورث دیدار کرد. کسی که توضیح داد چطور عصای هرمس به او کمک کرده تا راز آتلانتیس را از دنیای بیرون حفظ کند. فیثاغورث اشاره کرد که دانشی که او به دنبالش است در پشت مکانیزمهایی است که با سازههای خاصی قابل باز شدن است و این سازهها مفقود هستند. به این ترتیب او کاساندرا را فرستاد تا سازههای گمشده را بیابد و به آتلانتیس برگرداند.
سپس بازی به زمان حال منتقل شد و لیلا در مورد یافتن آتلانتیس به دوستش اطلاع داد، بنابراین آنها برای یافتن عصا به جریزه تیرا رفتند. وقتی لیلا به اتاقی که کاساندرا و فیثاغورث در آن بودند رسید، او دوباره به آنیموس برگشت تا بفهمد که چطور کاساندرا قدرتهای معبد را فعال کرده و از آتلانتیس محافظت کرده است.
کاساندرا در ادامهی داستان Assassin’s Creed: Odyssey برای یافتن اولین سازه به اسکورتا و کاخ کنوسوس رفت، اما در آنجا تنها پسر کوچکی به نام آردوس را یافت که منتظر پدرش بود تا از دخمهی مینوتورها بیرون آید. کاساندرا به آن پسر قول داد تا مینوتور را بکشد و پدرش را پیدا کند. سپس او با همراهی آردوس به دخمه رفت اما نمیداسنت که چطور باید در را باز کند. آردوس به او اسم سه فرد را گفت که ظاهرا میدانستند چطور باید در را باز کرد از جمله: سوردفیش، کالکتور و سرپرست پسران.
کاساندرا ابتدا به سراغ سوردفیش رفت، کسی که عضوی از فرقهی کاسموس بود و کاساندرا موفق به کشتن او شد، با این حال اطلاعات قابل توجهی از او به دست نیامد. فرد دیگر یعنی کالکتور به کاساندرا توصیه کرد که برای باز کردن درب از زره تیسئوس استفاده کند، اما متاسفانه کاسندرا هیچ قطعهای از آن را نداشت و بنابراین به یافتن آنها پرداخت. در آخر او به خانهی سرپرست پسران رفت، جایی که فردی خود را به عنوان سرپرست جا زده بود و کاساندرا با تهدید او به موقعیت سرپرست دست یافت و او را نجات داد. سرپرست به او گفت که کلید درب در اختیار آنها بوده اما آردوس آن را دزدیده است. کاساندرا سرانجام به سوی آردوس بازگشت و موفق به ورود به دخمه شد. او در آنجا با مینوتور روبرو شد و با کشتن او شاخ او را به دست آورد، شاخی که در واقع یک قطعه عدن بود و همان سازهای بود که کاساندرا به دنبالش بود. کاساندرا به آردوس خبر ناگوار مرگ پدرش را داد و حلقهای از او را که در دخمه پیدا کرده بود به آردوس داد. او سپس به سوی فیثاغورث بازگشت تا ماموریت بعدی را دریافت کند.
کاساندرا به دنبال یافتن سازهی بعدی به بویوتا و خرابههای اسفینکس رفت. او در آنجا با شهروندی ملاقات کرد که با مدالیون (تندیس) اسفینکس آشنا بود و شاگرد خود برای بازیابی آن فرستاده بود، اما آن شاگرد هرگز بازنگشت. بنابراین کاساندرا به آن فرد کمک کرد تا شاگردش را در معبد منویکئوس پیدا کند. اما تنها جسد آن شاگرد در کنار یک شیر سفید پیدا شد و کاساندرا با کشتن شیر مدالیون را به شهروند برگرداند. با این حال آن شهروند هم مدتی بعد جان سپرد و تندیس نیز گم شد. کاساندرا تا شب منتظر ماند و زمانی که نوری در ویرانهها دید به آنجا نزدیک شد، جایی که تندیس برای احضار اسفینکس مورد استفاده قرار گرفت. کاساندرا از اسفینکس در خواست کرد تا سازه را به او بدهد اما او ابتدا میبایست به سوالات اسفینکس پاسخ میداد. بعد از ارائه پاسخهای صحیح اسفینکس از کاساندرا خواست تا دکمههایی را بر اساس معمای پاسخها فشار دهد و پس از حل آن اسفینکس کشته شد. کاساندرا پری از بدن او را برداشت که این پر یکی دیگر از سازهها بود.
پس از آن کاساندرا به جزیره کیثیرا رفت و به مردی که خود را یک خدا خطاب میکرد کمک کرد. کاساندرا آن مرد را که اسیر شده بود آزاد کرد و مدالیونی که از او دزدیده شده بود را به او برگرداند. آن مرد به کاساندرا پیشنهاد کرد تا به ملاقات برادران و خواهرانش برود و کاساندرا نیز آن را پذیرفت. پس قرار شد کاساندرا به غار جزیرهی فراموششده برود در آنجا دوباره به این خدای کذایی ملحق شود. آنها در آن جا به یک درب بزرگ رسیدند، دری که مرد اذعان میکرد برادران و خواهرانش پشت آن هستند. پس از گذر از آن طولی نکشید تا یک سایکلاپس ظاهر شد و آن مرد را کشت. کاساندرا طی نبردی سایکلاپس را نابود کرد و چشم او را که سازهی سوم بود برداشت.
در نهایت کساندرا برای یافتن آخرین سازه به لسبوس رفت. در آنجا او با شهروندی به نام برایس دیدار کرد که مدعی بود یک هیولای افسانهای عشقش را از او گرفته است، به این ترتیب کاساندرا تصمیم گرفت تا به او کمک کند. او با همراهی برایس به محل رایدینگ درد (Writhing Dread) رفت، جایی که آنها مردم زیادی را یافتند که تبدیل به سنگ شده بودند. وقتی آنها فریاد یک زن را شنیدند هر دو به سمت معبد پتریفاید رفتند اما درب آنجا بسته بود. برایس به کاساندرا گفت که مزدوری وجود دارد که مدعی است مدوسا را کشته است. پس کاساندرا برای یافتن او به معبد پوسیدون رفت و با کشتن آن مزدور نیزهاش را تصاحب کرد. او همچنین به جزایر پتریفاید رفت تا یک عتیقه که قادر به باز کردن درب معبد بود را بیاید. بعد از بازگشت او با استفاده از کلید درب را باز کرد. برایس برای یافتن معشوقهاش داخل رفت و موفق به یافتن او شد، اما معلوم شد که معشوقهی او به مدوسا تبدیل شده و برایس را هم سنگ کرد. کاساندرا با کشتن مدوسا یکی از مارهای او را برداشت و این مار تبدیل به چهارمین سازه شد.
کاساندرا با دستیابی به هر چهار سازه به جزیره تیرا بازگشت. پس از قرار گرفتن هر کدام از سازهها در جایگاه خود صدایی از آلشیا پخش شد که ابتدا به سرنوشت کاساندرا اشاراتی کرد و سپس رو به فیثاغورث گفت که او دیگر از ادامهی پیگیریهایش باید دست بکشد چرا که تاکنون از هر انسان دیگری بیشتر میداند و این موضوع هم شگفتانگیز و هم وحشتناک است. فیثاغورث افشا کرد که عصا کلیدی برای مهر و موم کردن آتلانتیس است. او پس از اعطا کردن عصا به کاساندرا جان داد و کاساندرا به وسیلهی عصا آتلانتیس را مهر و موم کرد.
سپس بازی به سوی لیلا حسن منتقل شد، جایی که او دکمهی روی ستون سنگی را فشرد، اما مشکلی با انعکاس نور در ناحیهای از هرم وجود داشت. لیلا پس از حل مشکل به ستون سنگی برگشت و ناگهان کاساندرا با عصا در آنجا ظاهر شد. کاساندرا رو به لیلا گفت که او یعنی لیلا کلید بازیابی توازن است و از او قول گرفت تا پس از انجام کار عصا را نابود کند. کساندرا عصا را به لیلا سپرد و سپس از بین رفت. لیلا برای مطلع شدن از سایر بخشهای تاریخ به آنیموس برگشت.
در بازگشت داستان Assassin’s Creed: Odyssey به یونان باستان، کاساندرا از دروازهی شهر گمشده بیرون آمد، او با برنابا و هرودوت دیدار کرد. با وجود این که هرودوت قصد داشت تا اطلاعاتی را از کاساندرا در مورد آتلانتیس بگیرد و در مستندات خود بیاورد، اما کاساندرا او را متقاعد کرد تا آتلانتیس یک راز باقی بماند. سپس آنها برای ادامهی ماجراجویی خود به کشتیشان آدرستیا بازگشتند. کاساندرا بعد از کشتن تمام اعضای فرقه به محل هرم بازگشت و با لمس هرم تصویری از فیثاغورث ظاهر شد که به او گفت عصای هرمس را بردارد و توازن را در میان دنیا حفظ کند. وقتی این حافظه تمام شد، آسپاسیا در آنجا حضور پیدا کرد و افشا کرد که او رهبر فرقه بوده است. او اذعان کرد که دچار انحرافاتی شده است و اشاره کرد که برای وجود یک آیندهی خوب همراه با مردمی متحد، نیاز است که هرم نابود شود. در این نقطه کاساندرا میتواند او را بکشد یا ببخشد، و پس از آن در هر دو صورت هرم را نابود خواهد کرد.
لطفا شکیبا باشید ...