0

کارتون باب اسفنجی

باب اسفنجی باب اسفنجی و پاتریک پاتریک صدا پرداز باب اسفنجی انیمیشن برترین انیمیشن روز
ثبت شده 3 سال پیش توسط علی عرب بالاجلینی ویرایش شده در 1400/3/22

صدا پردازان کارتون باب اسفنجی کیست و توضیح مختصری درباره این کارتون ممنون میشم به من ارائه دهید

کارتون باب اسفنجی

1 جواب

0
3 سال پیش توسط: علی عرب بالاجلینی

باب اسفنجی شلوارمکعبی (به انگلیسی: SpongeBob SquarePants) یک سریال تلویزیونی انیمیشنی است که محصول شبکه نیکلودین آمریکا می باشد.پخش این انیمیشن از سال ۱۹۹۹ شروع شده و تاکنون ادامه دارد. فصل ۱۳ آن از اکتبر ۲۰۲۰ شروع به پخش کرد. باب اسفنجی شلوار مکعبی یک مجموعه تلویزیونی کمدی ماجراجویی متحرک آمریکایی است که توسط مربی و انیماتور علوم دریایی استیون هیلنبرگ برای نیکلودئون ساخته شده است. این مجموعه شرح ماجراهای شخصیت باب اسفنجی و دوستان آبزی او در شهر خیالی زیر آب بیکینی باتم است.این مجموعه پنجمین مجموعه انیمیشن پرطرفدار آمریکایی، که محبوبیت آن را به یک حق رای دادن در رسانه تبدیل کرده است. حق رای دادن رسانه بیش از ۱۳ میلیارد دلار درآمد تجاری برای نیکلودئون ایجاد کرده است

 

 

باب اسفنجی شلوار مکعبی ماجراهای هر قسمت مستقل از سایر قسمت‌ها بوده و افزایش در رساندن مفهوم خود از انواع امکانات دیداری از قبیل نماهای نزدیک اشیا و احساسات چهره، استفاده از تصاویر واقعی، امکانات صوتی مانند بهره‌وری از تکه‌های موسیقایی و عمدتاً گفتارهای طولانی استفاده می‌کند. این انیمیشن در مجموع نامزد ۴۶ جایزه و برنده ۵۰ جایزه از جشنواره‌های گوناگون انیمیشن در سراسر دنیا شده‌است و یکی از موفق‌ترین و محبوبترین کارتون‌های تاریخ شرکت نیکلودئون می‌باشد. در ۲۶ نوامبر ۲۰۱۸ استیون هیلنبرگ خالق باب اسفنجی بر اثر بیماری ALS درگذشت. شرکت نیکلودئون بعد از اعلام خبر درگذشت استیون هیلنبرگ اعلام کرد که همچنان مجموعه باب اسفنجی را ادامه خواهد داد.همچنان فصل ۱۳ باب اسفنجی در حال اکران است.

 

 

 

باب اسفنجی با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شد اما پاتریک هنوز خوابیده بود و خرخر می کرد. باب اسفنجی صدای زنگ ساعت را بست و با صدای بلند گفت: «بیدارشو پاتریک! صبح شده. ساعت 8 است!»
پاتریک سرجایش غلت زد و گفت: «باب بخواب بابا! چرا باید بیدار شویم؟»
باب اسفنجی گفت: «چون امروز می خواهیم برویم خرید، شب مهمان داریم و کلی چیز باید آماده کنیم.»
پاتریک گفت: «من خسته ام تو برو» و شروع کرد به خروپف.
باب دوباره پاتریک را صدا کرد و گفت:« چه کار کردی که خسته ای؟»
پاتریک لای چشم هایش را باز کرد و گفت: «دیشب خیلی دیر خوابیدم.»
ساعت دستش را زد به کمرش و گفت: «راست می گوید، فکر کنم ساعت 5 صبح بود که خوابید!»

 

 

باب گفت: «پاتریک! ساعت راست می گوید؟»
پاتریک سرجاش نشست و گفت: «راست می گوید!» و باز خوابش برد.
باب اسفنجی گفت: «تو تا آن موقع چه کار می کردی پاتریک؟»
پاتریک چشم هایش را دوباره باز کرد و با صدای خواب آلود و با صدای خواب آلود گفت: «داشتم بازی می کردم.»
ساعت عقربه هایش را خاراند و گفت: «راست می گه، همه اش پای کامپیوتر تو نشسته بود و بازی می کرد.»
باب اسفنجی عصبانی گفت: «پاتریک! تو قول دادی که بدون اجازه من وسایلم را برنداری!»
پاتریک با صدای عصبانی باب از خواب پرید و گفت: «باب اسفنجی! تو که خیلی مهربانی! چرا با من اینجوری حرف می زنی؟»
«خب تو خواب بودی و من نمی توانستم از تو اجازه بگیرم.»
باب جورابش را کشید بالا و گفت: «خب معلومه خواب بودم! شب موقع خوابیدن است. اگر شب ها نخوابیم، مغزمان صبح ها کار نمی کند. تازه بدنمان هم خسته است. تازه تر هم اینکه یک سم هایی توی بدن ماست که فقط شب ها از بدنمان بیرون می آیند.»
باب هنوز داشت حرف می زند که پاتریک خوابش برد و افتاد توی جایش. ساعت صورتش را پاک کرد و گفت: «باب! تو خودت را عصبانی نکن. پاتریک اصلا نمی تواند از جایش بلند شود چون اصلا نخوابیده و بدنش خسته است.»
باب یک کم این طرف و آن طرف را نگاه کرد و از خانه رفت بیرون تا برای شب خرید کند. وقتی که خرید کرد و برگشت خانه، باز هم پاتریک خواب بود. باب که دیگر خیلی عصبانی شده بود، با کمک ساعت پاتریک را تا توی اتاق کشید و روی تخت انداخت. در اتاق را هم بستند و رفتند تا با کمک هم به کارهایشان برسند.
شب که شد، اختاپوس، خرچنگ دریایی، سندی، پلانکتون و لری میگو و گری و خانم پاف آمدند. آخه باب آنها را به مهمانی دعوت کرده بود. مهمانی ای که برای تولد پاتریک گرفته بودند و می خواستند او را خوشحال کنند. پاتریک اما هنوز خواب بود. وقتی که باب کیک را آورد و همه شروع کردن به دست زدن و آواز خواندن، پاتریک تازه چشم هایش را باز کرد و از اتاق آمد بیرون. پاتریک گفت: «هی بچه ها اینجا چه خبره؟»
همه با هم داد زدند: «پاتریک! تولدت مبارک!» باب هم گفت: «پاتریک! تولدت مبارک» اما چون تنهایی همه کارها را کرده بود، آنقدر خسته بود که روی زمین افتاد.
پاتریک از این اتفاق خیلی ناراحت شد. رفت بالای سر باب و بادش زد و گفت: «دوست عزیزم! من را ببخش. من باعث شدم تو از خستگی غش کنی!» باب هم لای چشم هایش را باز کرد و گفت: «عیبی نداره پاتریک! فقط قول بده دیگه هیچ شبی دیر نخوابی!» پاتریک ه خیلی خجالت کشیده بود، به پاتریک قول داد و بعد از تمام شدن مهمانی همه خانه را جمع کرد و شب هم زود خوابید.

 

 

https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%A7%D8%A8%E2%80%8C%D8%A7%D8%B3%D9%81%D9%86%D8%AC%DB%8C_%D8%B4%D9%84%D9%88%D8%A7%D8%B1%D9%85%DA%A9%D8%B9%D8%A8%DB%8C

 

loader

لطفا شکیبا باشید ...