0

داستان کامل بازی مافیا ۱

بازی مافیا بازی مافیا ۱ بازی مافیا ۲ بازی مافیا ۳ بازی مافیا ریمستر بازی مافیا برای پی سی
ثبت شده 3 سال پیش توسط یوسف کافی ویرایش شده در 1400/3/20

دوستان من بازی بازی مافیا  ۱ رو بازی کردم میخواستم در مورد داستان کاملش برای توضیح بدید

داستان کامل بازی  مافیا ۱

1 جواب

0
3 سال پیش توسط: یوسف کافی

بازی Mafia که با عنوان Mafia: The City of Lost Heaven نیز شناخته می‌شود اولین بازی از فرانچایز Mafia به حساب می‌آید که در سال ۲۰۰۲ به بازار عرضه شد. این بازی بدلیل برخورداری از داستان و گرافیک فوق العاده، بازخوردهای مثبتی را از سوی بازیکنان و منتقدین بدست آورد. المان‌های داستانی بکار رفته در این بازی بقدری خوب بوده‌اند که به جرات می‌توان آن را یکی از بهترین عناوین با محوریت جنایتکارانه در میان رقبا و حتی نسخه‌های بعدی آن دانست.

عملکرد بد نسخه‌های جدید بازی مافیا مخصوصاً سومین نسخه‌ی آن، سازندگان این مجموعه بازی را مجاب کرد که در کنار ساخت نسخه‌های جدید، بار دیگر به سراغ نسخه‌های ابتدایی آن بروند و با بازسازی و بروز کردن گرافیک آن‌ها، همچون گذشته نام Mafia را بر سر زبان‌ها بیندازند. حال که نسخه‌ی بازسازی شده‌ی بازی مافیا ۲ تحت عنوان Definitive Edition به بازار عرضه شده است، سازندگان به سراغ ساخت نسخه‌ی بازسازی شده‌ی بازی مافیا ۱ رفته‌اند که تا حدود دو ماه دیگر به بازار عرضه خواهد شد؛ بنابراین فرصت را غنیمت شمردیم تا نگاهی به داستان بازی هیجان انگیز مافیا بیندازیم.

 

داستان بازی Mafia در سال ۱۳۹۸ با ورود «تامی آنجلو» (Tommy Angelo) به یک رستوران کوچک جهت ملاقات با یک کارآگاه ایرلندی به نام «نورمن» (Norman) آغاز می‌شود. تامی از نورمن درخواست می‌کند که او و خانواده‌اش را تحت محفاظت پلیس قرار دهد، اما نورمن که در ابتدا خبر ندارد چه شخصیتی در مقابل او نشسته است، درخواست تامی را بی هیچ معطلی رد کرده و او را مسخره می‌کند. تامی پس از مشاهده‌ی عکس العمل نورمن، به او می‌گوید که انتظار ندارد حفاظت پلیس را رایگان و بدون ارائه‌ی چیزی بدست آورد؛ تامی می‌گوید که او اطلاعات مهمی از فعالیت‌های یک سازمان بزرگ خلافکاری (از توضیحات تامی مشخص می‌شود که او در مورد یک مافیا صحبت می‌کند.) در اختیار دارد و حاضر است که در ازای حفاظت پلیس، این اطلاعات را در اختیار نورمن قرار دهد و پلیس می‌تواند بوسیله‌ی این اطلاعات، رئیس این مافیا که «سالیری» (Salieri) نام دارد را دستگیر و این مافیای بزرگ را نابود کند. پس از پایان صحبت‌های تامی، نظر نورمن تغییر می‌کند اما بدلیل شک و تردیدی که همچنان دارد، از تامی می‌خواهد که پیش از هر چیزی (پیش از آنکه به تامی قول همکاری و حفاظت پلیس را بدهد.) داستان و جنایات این سازمان خلافکاری را بطور کامل برای نورمن شرح دهد؛ تامی با درخواست نورمن موافقت کرده و داستان را از اولین روز پیوستنش به خانواده‌ی سالیری تا آخرین روز حضورش در آن مافیا را برای نورمن تعریف می‌کند.

داستان تامی از شبی شروع می‌شود که بطور ناخواسته در وسط یک درگیری خیابانی میان دو سازمان مافیایی قرار می‌گیرد و در نتیجه‌ی آن، او به خانواده‌ی سالیری ملحق می‌شود.

داستان بازی Mafia – سال ۱۹۳۰

داستان تامی از سال ۱۹۳۰ شروع می‌شود، سالی که او شخصی جز یک راننده‌ی ساده‌ی تاکسی نبود و به سختی تلاش می‌کرد تا در شهر «بهشت گمشده» (Lost Heaven) به زندگی خود ادامه دهد. لازم به ذکر است که سازندگان بازی در طراحی شهر بهشت گمشده از دو شهر «نیویورک» (New York) و «شیکاگو» (Chicago) آمریکا الهام گرفته‌اند.

شب فرا رسیده و تامی جوان تصمیم می‌گیرد تا به کار خود پایان داده و به خانه بازگردد، اما پیش از این کار، او به معاینه و بررسی تاکسی خود می‌پردازد. در حالیکه تامی مشغول بررسی تاکسی خود است، به ناگاه بر سر راه دو نفر از اعضای یک سازمان خلافکاری به نام‌های «سم» (Sam) و «پائولی» (Pauli) قرار می‌گیرد که در تلاش‌اند تا از دست چند نفر از اعضای سازمان خلافکاری رقیبشان (خانواده‌ی «مورلو» (Morello)) فرار کنند. در حالیکه سم و پائولی به سختی در تلاش‌اند تا از دست تعقیب کنندگانشان بگریزند، ماشینشان دچار حادثه شده و متوقف می‌شود؛ پائولی بر اثر اصابت گلوله به شدت زخمی شده و در حال مرگ است، به همین دلیل سم به دنبال راه فراری می‌گردد و در همین لحظه تامی را مشاهده می‌کند که در کنار تاکسی خود ایستاده است، بنابراین اسلحه را به سمت او گرفته و از تامی می‌خواهد که آن‌ها را از دست آدمکشانی که در تعقیبشان هستند فراری دهد.

پس از یک تعقیب و گریز، زمانی که تامی به مکان امنی می‌رسد، سم از او می‌خواهد که آن‌ها را به مقصد مورد نظرشان برساند. پس از رسیدن به مقصد، تامی متوجه می‌شود که سم و پائولی برای یکی از خانواده‌های بزرگ مافیا به نام سالیری کار می‌کنند. پس از آنکه سم به تامی پولی بابت فراری دادنشان از مخمصه‌ای که در آن قرار داشتند می‌دهد، به تامی می‌گوید که اگر نیاز به کار جدیدی داشت، خانواده‌ی سالیری از افراد با مهارتی مثل او استقبال می‌کند؛ تامی نیز در پاسخ به سم می‌گوید که در مورد پیشنهادش فکر خواهد کرد، گرچه در آن زمان تامی تنها قصد داشت از موقعیتی که در آن قرار گرفته است فرار و جان خود را حفظ کند. پس از آنکه تامی از آن موقعیت فرار می‌کند، راوی داستان (تامی سال ۱۹۳۸) می‌گوید که او در آن زمان هرگز قصد نداشته است که به پیشنهاد سم و خانواده‌ی سالیری جواب مثبت دهد و به نورمن می‌گوید که بهتر است انسان فقیر اما زنده باشد تا آنکه ثروتمند باشد و بمیرد.

 

با فرا سیدن روز بعد، تامی بر سر کار خود باز می‌گردد و مسافران را به مقاصد مود نظرشان می‌رساند؛ پس از مدتی او تصمیم می‌گیرد تا برای خوردن قهوه و همچنین استراحت، در محلی نزدیک به کافه‌ی سالیری توقف کند. مدت کوتاهی پس از توقف تامی، دو نفر از افراد خانواده‌ی مورلو که در تعقیب و گریز شب گذشته حضور داشتند، به تامی حمله می‌کنند. تامی که توان مقابله در برابر دو فرد مهاجم را ندارد تصمیم می‌گیرد که به سمت کافه‌ی سالیری فرار کرده و از افراد او کمک بخواهد. پس از رسیدن به کافه‌ی سالیری، افراد او دو مرد مهاجم را نابود می‌کنند و تامی را نجات می‌دهند.

در پی حادثه‌ای که برای تامی روی می‌دهد، او تصمیم می‌گیرد تا به پیشنهاد سالیری (عضویت در سازمان مافیایی او) جواب مثبت دهد و تحت محافظت خانواده‌ی او قرار بگیرد. تامی به عنوان یک راننده استخدام می‌شود؛ برای ارزیابی توانایی‌های تامی و همچنین دادن شانسی به او برای تلافی حمله‌ی افراد مورلو، سالیری از او می‌خواهد تا به همراه پائولی به کافه‌ی مورلو رفته و چند ماشین او را نابود کنند. پس از اتمام موفقیت آمیز ماموریت خرابکاری، تامی اعتماد کامل سم و پائولی را بدست آورده و به عنوان یک راننده‌ی قابل اطمینان با آن‌ها همکاری می‌کند.

پس از مدتی ماموریت دیگری به تامی داده می‌شود، سالیری از او می‌خواهد تا به همراه سم و پائولی به نقاط مختلف شهر رفته و پول‌هایی را جمع آوری کنند؛ این پول‌ها را افراد و کسب و کارهای مختلف به جهت آنکه تحت حفاظت خانواده‌ی سالیری قرار داشته باشند به او پرداخت می‌کنند.

ماموریت جدید تامی به خوبی پیش می‌رود تا آنکه آن‌ها به «متل کلارک» (Clark’s Motel) می‌رسند. پس از توقف ماشین در مقابل متل، سم و پائولی به داخل آن می‌روند تا هزینه‌ی تحت حفاظتی را نیز از صاحب متل دریافت کنند، تامی نیز مشغول پر کردن باک بنزین ماشین می‌شود؛ مدت زمان زیادی از ورود سم و پائولی به داخل متل نمی‌گذرد که به ناگاه صدای تیراندازی از داخل متل شنیده می‌شود و دو فرد مسلح، پائولی که مجدداً تیر خورده است را از متل به بیرون پرتاب می‌کنند. ظاهراً مورلو تصمیم گرفته است که کنترل این متل را در دست بگیرد و حضور افراد مسلح نیز به همین دلیل بوده است.

در حالیکه افراد مورلو، پائولی را از متل بیرون می‌کنند، سم را به عنوان گروگان نزد خود نگه می‌دارند تا از او اطلاعاتی در مورد خانواده‌ی سالیری بدست آورند. پس از آنکه تامی، پائولی را به نقطه‌ی امنی منتقل می‌کند، تصمیم می‌گیرد تا به داخل متل رفته و سم را نجات دهد؛ برای ورود به متل، تامی از ورودیی که در پشت متل قرار دارد استفاده کرده و پس از ورود به آن، تمام افراد حاضر در آنجا را نابود می‌کند.

 

پس از نابود کردن تمام افراد مورلو، تامی سم را پیدا کرده و او را نجات می‌دهد اما به ناگاه با یکی دیگر از افراد مورلو روبرو می‌شود که از ترس جانش پا به فرار می‌گذارد و هزینه‌ی تحت حفاظت قرار داشتن متل که سم و پائولی بدنبال آن بودند را نیز با خود می‌برد؛ سم از تامی می‌خواهد که بدنبال آن مرد رفته و پول‌ها را از او پس بگیرد، در نتیجه شاهد یک تعقیب و گریز در جاده‌های اطراف شهر بهشت گمشده خواهیم بود و در نهایت، تامی موفق به بازپس‌گیری پول‌ها می‌شود و موفقیت بزرگ دیگری را جهت ارتقاء رتبه خود در خانواده‌ی سالیری بدست می‌آورد.

داستان بازی Mafia – سال ۱۹۳۲: مسابقه‌ی اتومبیل‌رانی

پس از حضور چند ساله‌ی تامی در خانواده‌ی سالیری، او توانست اعتماد رئیس خانواده را به خود جلب کند، تا جاییکه یک روز شاهد درخواست ویژه‌ای از سوی سالیری بود؛ سالیری مبلغ قابل توجهی را در مسابقه‌ی اتومبیل‌رانی که بزودی برگزار می‌شود شرطبندی کرده است و نگرانیی بابت یکی از رانندگان جدید این مسابقه دارد؛ به گفته‌ی سالیری، ظاهراً ماشین این راننده‌ی جدید یکی از سریعترین ماشین‌های اروپا است و احتمال پیروزی آن در مسابقه‌ی پیش‌رو وجود دارد، در این صورت سالیری متحمل خسارت زیادی می‌شود، بنابراین او از تامی می‌خواهد که به محل مسابقات و پارکینگ ماشین‌ها رفته، ماشین مورد نظر را دزدیده و آن را نزد مکانیکی به نام «لوکاس برتون» (Lucas Bertone) ببرد تا لوکاس دستکاری‌هایی روی ماشین انجام دهد. لازم به ذکر است که لوکاس در ادامه‌ی بازی، ماموریت‌های فرعیی را به تامی می‌دهد که در صورت انجام آن‌ها، او به تامی نشان می‌دهد که چگونه ماشین‌های بهتر و سریعتری را بدزدد و از آن‌ها در طول بازی استفاده کند.

تامی ماموریت جدید خود را بخوبی انجام می‌دهد اما صبح روز بعد سالیری متوجه می‌شود که مُچ راننده‌ی ماشینی که او روی آن شرطبندی کرده، شکسته است و در نتیجه با توجه به اعتماد و شناختی که از رانندگی تامی دارد، به او دستور می‌دهد که سریعاً خود را به محل مسابقه رسانده و بجای راننده‌ی اصلی در مسابقه شرکت کند؛ تامی نیز با وجود مخالفتی که با این قضیه دارد، در مسابقه شرکت کرده و پیروز می‌شود و رضایت سالیری و تمام کسانی که در این شرطبندی شرکت کرده بودند را جلب می‌کند.

داستان بازی مافیا

داستان بازی Mafia – سال ۱۹۳۲: اراذل و اوباش

پس از پیروزی تامی در مسابقه اتومبیل‌رانی، او با «سارا» (Sarah) دختر مسئول کافه‌ی سالیری یعنی «لوئیجی» (Luigi) آشنا می‌شود. یکی از شب‌هایی که تامی در کافه‌ی سالیری حضور دارد، لوئیجی نزد او آمده و از تامی می‌خواهد که سارا را تا رسیدن به خانه همراهی کند، چراکه در شب‌های گذشته چند نفر از اراذل و اوباش محلی او را مورد اذیت و آزار قرار داده‌اند و اکنون لوئیجی نمی‌خواهد که سارا تنهایی به خانه برود. تامی با تقاضای لوئیجی موافقت کرده و پس از آماده شدن سارا، او را در طول مسیر بازگشت به خانه همراهی می‌کند. مدتی از زمان حرکت تامی و سارا نمی‌گذرد که تامی متوجه می‌شود نگرانی لوئیجی بی مورد نبوده، چراکه اراذل و اوباشی راه آن‌ها را سد کرده و برای سارا مزاحمت ایجاد می‌کنند؛ پس از آنکه افراد مهاجم به اخطارهای تامی گوش نمی‌دهند، او تمام آن‌ها را مورد ضرب و شتم قرار داده و سپس به همراه سارا به راه خود ادامه می‌هند. زمانی که آن دو به خانه‌ی سارا می‌رسند، سارا زخم‌های تامی را پانسمان کرده و در نهایت شاهد پایان عاشقانه‌ی این بخش از داستان بازی Mafia خواهیم بود.

 

روز بعد تامی ماجرای شب گذشته را برای سالیری تعریف می‌کند و سالیری که از حضور این اراذل در حوالی منطقه تحت کنترل خود ناراضی است و همچنین بابت مزاحمتی که برای سارا (به گفته‌ی سالیری، او سارا را همچون دختر خود دوست دارد.) ایجاد کرده‌اند از دست آن‌ها عصبانی می‌باشد، از تامی و پائولی می‌خواهد که درس عبرتی به آن‌ها بدهند، البته سالیری از آن‌ها می‌خواهد که از خشونت زیادی پرهیز کرده و با چوب بیسبال به سراغشان بروند و تنها دست و پایشان را بشکنند. طبق برنامه، تامی و پائولی به محل حضور اراذل و اوباش رفته و بوسیله‌ی چوب بیسبال، ضرباتی را به آن‌ها وارد می‌کنند اما همه چیز طبق برنامه پیش نرفته و به ناگاه با اراذلی روبرو می‌شوند که با خود سلاح گرم به همراه داشته و شروع به تیراندازی به سمت تامی و پائولی می‌کنند، آن دو نیز چاره‌ای جز استفاده از اسلحه‌ی خود ندارند. یکی از اراذلی که در نزاع بوجود آمده توسط تامی و پائولی کشته می‌شود، ظاهراً پسر یکی از اعضای شورای شهر بهشت گمشده است و همین موضوع زمینه ساز حوادث مهم بعدی داستان بازی Mafia خواهد شد. در پایان این مرحله از بازی، تامی و پائولی از کشتن یکی از اراذل صرفنظر می‌کنند که شاهد کشته شدن پسر عضو شورای شهر به دست آن‌ها بود و در آینده دردسرهایی را برای تامی ایجاد خواهد کرد.

داستان بازی مافیا

از این به بعد وظایف و ماموریت‌هایی که از سوی سالیری به تامی محول می‌شوند، خشن‌‌تر و کثیف‌تر خواهند شد و در نتیجه او تبدیل به تامی آنجلویی می‌شود که چند سال بعد (سال ۱۹۳۸) در رستوران کوچکی در مقابل کارآگاهی به نام نورمن نشسته و از او درخواست حفاظت پلیس را دارد.

داستان بازی Mafia – سال ۱۹۳۲: پیغامی به خائنین

پس از گذشت چند روز از زمان کشته شدن پسر عضو شورای شهر، «فرانک» (Frank) به عنوان مشاور سالیری به تامی اطلاع می‌دهد که اخیراً یکی از هتل‌های شهر که تا پیش از این در کنترل خانواده‌ی سالیری قرار داشته، تحت کنترل خانواده‌ی مورلو قرار گرفته است، به همین دلیل او از تامی می‌خواهد که به این هتل رفته و صاحب آن را بکشد؛ همچنین فرانک از تامی می‌خواهد به جهت آنکه این رویداد درس عبرتی برای سایر افراد نیز باشد، دفتر مدیر هتل را منفجر کرده و سپس فرار کند. در ادامه فرانک به تامی دستور می‌دهد که بجز قتل صاحب هتل و منفجر کردن دفتر او، زنی را که اطلاعاتی از فعالیت‌های خانواده‌ی سالیری در اختیار داشته و قصد دارد آن‌ها را با مورلو به اشتراک بگذارد را نیز نابود کند.

پس از ورود به هتل، تامی ابتدا صاحب هتل و سپس محافظین او را نابود می‌کند و سپس به سراغ زن مورد نظر می‌رود؛ به محض روبرو شدن با زنی که قصد دارد اطلاعاتی از خانواده‌ی سالیری را به مورلو بدهد، تامی متوجه می‌شود که او یکی از دوستان سارا، یعنی «میشل» (Michelle) بوده که او را بارها در کافه‌ی سالیری دیده است. تامی از ابتدا با این دستور که یک زن را بکشد مشکل داشت، چه برسد به آنکه اکنون فهمیده است که آن زن یکی از بهترین دوستان سارا (دختر مورد علاقه‌اش) می‌باشد، در نتیجه تامی تصمیم می‌گیرد به میشل اجازه دهد تا از آنجا فرار کند و برای همیشه از شهر بهشت گمشده برود و دیگر هرگز به آنجا بازنگردد. پس از ترک اتاق میشل، تامی باید بمبی را در دفتر مدیر هتل قرار دهد تا ماموریتش را به پایان برساند.

داستان بازی Mafia

مطمئناً وجدان تامی همچون میشل نمی‌تواند سد راه او جهت کار نگذاشتن بمبی در دفتر صاحب مرده‌ی هتل شود، بنابراین او خود را به دفتر مورد نظر رسانده و پس از نصب بمب، جهت در امان ماندن از انفجار آن، خود را از طریق پنجره به بیرون پرتاب می‌کند. کمی بعد مامورین پلیس خود را به محل حادثه رسانده و تامی را محاصره می‌کنند، به همین دلیل او مجبور می‌شود که با کشتن آن‌ها، راه فرار خود را باز نماید. در نهایت تامی موفق می‌شود که خود را به سقف در حال تعمیر کلیسا رسانده و از طریق راه پله‌ای که در آنجا قرار دارد، خود را به سطح زمین برساند.

پس از رسیدن به پایین پلکان کلیسا، شاهد مراسم عزاداری پسر عضو شورای شهر (که کمی قبل‌تر در حمله‌ی تامی و پائولی به اراذل و اوباش توسط آن دو کشته شد.) خواهیم بود. همه چیز در مراسم عزاداری بخوبی پیش می‌رود تا آنکه پدر روحانی به سمت دربی که تامی در پشت آن مخفی شده حرکت کرده و در نتیجه، محل اختفای او برای تمام حاضرین مشخص می‌شود؛ اوضاع زمانی از کنترل خارج می‌شود که همان پسری که تامی و پائولی او را زنده گذاشتند، تامی را شناسایی کرده و به همه می‌گوید که او پسر عضو شورای شهر را کشته است و با اینکار، عضو شورای شهر که در مراسم عزاداری حضور دارد، به محافظین خود دستور می‌دهد که تامی را بکشند و با اینکار، شاهد صحنه‌ی نبرد دیگری خواهیم بود. پس از آنکه تامی کلیسا را به یک سلاخ خانه تبدیل کرد، در مقابل پدر روحانی قرار می‌گیرد؛ پدر روحانی از تامی می‌پرسد که چرا او مرتکب چنین جنایت وحشتناکی شده است؟ تامی پس از آنکه پاسخی به پدر روحانی می‌دهد، دست او را گرفته و پولی را بابت خسارت وارد شده به کلیسا به او می‌دهد و سپس آنجا را ترک می‌کند.

داستان بازی Bioshock Infinite

خواندن

بازی Mafia

پس از حادثه‌ی کلیسا، تامی و پائولی فرصتی را جهت خوش گذرانی پیدا می‌کنند که در همان زمان فرانک آمده و از تامی می‌خواهد که با او صحبت کند؛ در گفتگویی که آن دو با یکدیگر دارند، فرانک در مورد مضرات استفاده از الکل با تامی صحبت کرده و از او می‌خواهد که از مصرف الکل خودداری کند، چراکه مصرف بیش از حد آن می‌تواند او را به سمت مرگ بکشاند، تامی نیز بنظر می‌رسد که توصیه‌ی فرانک را پذیرفته و از این قسمت از داستان بازی Mafia به بعد، رابطه‌ی آن دو (تامی و فرانک) بهتر می‌شود.

داستان بازی Mafia – سال ۱۹۳۳: مزرعه‌ی خونین

مدتی بعد، تامی، پائولی و دو نفر دیگر از افراد سالیری کامیون‌هایی را به مزرعه‌ای در خارج از شهر می‌برند تا محموله‌ی قاچاقی را دریافت کنند. براساس برنامه، زمانی که آن‌ها به مزرعه می‌رسند، سم باید به استقبال آن‌ها بیاید اما زمانی که تامی و پائولی به موقعیت مورد نظر رسیدند، نه سم و نه هیچ یک از افراد سالیری در آنجا حضور نداشتند، به همین دلیل تامی تصمیم می‌گیرد تا پیش از ورود کامیون‌ها به مزرعه، تنهایی به آنجا رفته و به بررسی موقعیت بپردازد. تامی در نهایت یکی از رانندگان سالیری را پیدا می‌کند اما زمانی که به او نزدیک می‌شود، متوجه شده که آن راننده مرده است و همزمان، دو فرد مسلح به او نزدیک می‌شوند؛ تامی با خوش شانسی از دست دو مرد مسلح فرار می‌کند اما به ناگاه متوجه می‌شود که افراد مورلو، آن مزرعه را تحت کنترل خود درآورده‌اند و ظاهراً تمام افراد سالیری را نابود کرده‌اند. بجز افراد مورلو، بنظر می‌رسد که برخی از افراد نیروی پلیس نیز با مورلو دست به یکی کرده و به افراد او جهت نابودی افراد سالیری کمک نموده‌اند. در آن آشفته بازار، تامی موفق می‌شود سم که مجدداً توسط افراد مورلو دستگیر شده و مورد شکنجه قرار گرفته است را نجات داده و سپس با کمک پائولی از آن مزرعه فرار کنند. پس از رسیدن به یک موقعیت امن، آن‌ها سم را نزد پزشک مخصوص خانواده سالیری می‌برند و سپس تامی نزد سالیری می‌رود تا او را از رویداد پیش آمده مطلع سازد.

بازی Mafia

داستان بازی Mafia – سال ۱۹۳۳: خیانت دوست قدیمی

چند روز پس از اتفاقات مزرعه، سالیری متوجه می‌شود که هم‌زمان با حوادثی که در مزرعه برای تامی و سایر افراد او روی دادند، مشاور و دوست قدیمی او یعنی فرانک، به خانواده‌ی سالیری خیانت کرده و قصد دارد اطلاعات گران‌بهایی را در اختیار نیروهای پلیس قرار دهد؛ مجازات فرانک و هر شخص دیگری که چنین خیانتی را در یک خانواده‌ی مافیایی صورت دهد مشخص است، «مرگ»، و هیچ چیز نمی‌تواند جلوی اجرای این حکم را بگیرد. جای تعجبی وجود ندارد که وظیفه‌ی کشتن فرانک به تامی محول می‌شود، چراکه او در کنار رانندگی، مهارت خوبی هم در آدمکشی پیدا کرده و با توجه به کارهایی که برای سالیری انجام داده است، اکنون به یکی از آدمکشان قابل اطمینان او تبدیل شده.

سالیری به تامی دستور می‌دهد که ضمن کشتن فرانک، مدارکی که او قصد دارد در اختیار مامورین پلیس قرار دهد را نیز پیدا کند؛ همچنین سالیری از تامی می‌خواهد فرانک را بوسیله‌ی یک سلاح سیسیلی که از قدرتی معادل یک شاتگان برخوردار است و Lupara نامیده می‌شود نابود کند، چراکه در مافیا رسم است که خیانتکاران را با این سلاح نابود کنند تا هشداری برای سایر افراد باشد. تامی پس از یک تحقیق و بررسی موفق می‌شود که محل اختفای فرانک را پیدا نماید و به سرعت به سمت آنجا حرکت می‌کند. زمانی که تامی به مقصد خود می‌رسد، مشاهده می‌کند که نیروهای پلیس، فرانک را سوار ماشینی کرده و او را به فرودگاه منتقل می‌کنند، بنابراین تامی تصمیم می‌گیرد تا پیش از فرار فرانک، به سرعت خود را به او برساند.

پس از کشتن تعداد زیادی از نیروهای پلیس، تامی موفق می‌شود که فرانک را پیدا کند اما پیش از هر چیزی از فرانک می‌خواهد که دلیل خیانتش به خانواده سالیری را برای او توضیح دهد، فرانک در جواب می‌گوید که او چاره‌ای جز این نداشته است چراکه مورلو همسر و دختر او را گروگان گرفته و در صورت همکاری فرانک با دادستان و نیروهای پلیس، مورلو او و خانواده‌اش را با امنیت کامل به اروپا منتقل می‌کند. گرچه تامی تا پیش از رسیدن به فرانک، تعداد زیادی از مامورین پلیس را با خونسردی تمام کشت، اما وجدان او اجازه نمی‌دهد که فرانک را اینگونه نابود کند، مخصوصاً زمانی که از علت کار او مطلع می‌شود؛ بنابراین تامی به فرانک اجازه می‌دهد تا به همراه خانواده‌اش به اروپا برود و دیگر هرگز به شهر بهشت گمشده بازنگردد؛ فرانک نیز محل اختفای مدارکی که قرار است به دادستان تحویل دهد را به تامی اعلام می‌کند.

 

پس از بدست آوردن مدارک، تامی نزد سالیری بازگشته و به او می‌گوید که فرانک را کشته و جسد او را نابود کرده است، در نتیجه سالیری نیز یک مراسم یادبود باشکوه برای یار دیرینه و مشاور اسبق خود می‌گیرد.

داستان بازی مافیا

با وجود ناپدید شدن فرانک و از بین رفتن مدارکی که او در اختیار داشت، اما پرونده‌ای که توسط دادستان بر ضد سالیری آماده شده بود هنوز باز است و اکنون سالیری قصد دارد تا آن را نیز نابود کند، به همین دلیل به تامی دستور می‌دهد تا به همراه کلید ساز ماهری به نام «سالواتوره» (Salvatore) به محل زندگی دادستان که مملو از افراد مسلح است رفته و اسناد و مدارکی که در گاو صندوق او قرار دارند را بدزدند. تامی این ماموریت را نیز بخوبی پشت سر گذاشته و آخرین مدارک را نیز بر می‌دارد و سپس نزد سالیری بازگشته و در کنار سایر اعضای خانواده جشن می‌گیرند. کمی بعد تامی با سارا ازدواج کرده و صاحب یک دختر می‌شوند.

داستان بازی Mafia – سال ۱۹۳۵: پیتزای ایتالیایی

دو سال بعد، در حالیکه تامی در کافه سالیری نشسته است و وقت خود را سپری می‌کند؛ سالیری از راه رسیده و به تامی می‌گوید که حادثه‌ای برای راننده‌اش پیش آمده و کسی نیست که او را به رستوران مورد علاقه‌اش برای خوردن پیتزا ببرد، در نتیجه از تامی می‌خواهد تا او را همراهی کند. زمانی که آن دو به محل مورد نظر می‌رسند و مشغول خوردن غذا می‌شوند، ناگهان افراد مورلو به آنجا حمله کرده و رستوران را به رگبار می‌بندند و در نهایت، نارنجکی را به داخل مغازه پرتاب می‌کنند؛ تقریباً همه بجز سالیری و تامی بر اثر حمله‌ی افراد مورلو میمیرند. پس از آرام شدن اوضاع، تامی راهی به بیرون پیدا کرده و پس از آنکه خود را به خیابان می‌رساند، تمام افراد مورلو را نابود می‌کند.

بازی مافیا

سالیری که از حادثه‌ی پیش آمده بسیار عصبانی است، متوجه می‌شود که محافظ شخصی او که امروز به ناگاه مریض شد و سالیری را همراهی نکرد، او را به مورلو فروخته است، بنابراین از تامی می‌خواهد که او را به سرعت به محل زندگی محافظش برساند. زمانی که محافظ سالیری متوجه حضور تامی و سالیری می‌شود، از ترس پا به فرار می‌گذارد اما در نهایت توسط آن‌ها کشته می‌شود؛ همسایگان که از دیدن صحنه کشته شدن محافظ سالیری عصبانی می‌شوند، فریاد سر داده و تامی و سالیری را قاتل می‌خوانند و به سمت آن‌ها حمله می‌کنند، در نتیجه تامی مجبور می‌شود که چند نفر از آن‌ها را نیز بکشد تا اوضاع را آرام کند.

هم‌زمان با کشته شدن محافظ سالیری، مورلو متوجه می‌شود که نقشه‌ی او برای قتل سالیری شکست خورده است و در نتیجه نزد برادرش «سرجیو» (Sergio) رفته و با او در مورد آغاز یک جنگ همه جانبه با سالیری مشورت می‌کند.

داستان بازی Mafia – سال ۱۹۳۵: عضو شورای شهر

سالیری و تامی تصمیم می‌گیرند که نسبت به کارهای مورلو واکنش نشان داده و خط مقدم نبرد را به سمت او هدایت کنند؛ اول از هر چیز آن‌ها تصمیم می‌گیرند تا مورلو را تضعیف نمایند و حمایت کنندگان و متحدینش را از سر راه بردارند تا بتوانند راحت‌تر به خود او دسترسی پیدا کنند؛ در قدم اول آن‌ها یکی از متحدین اصلی مورلو که از اعضای شورای شهر بهشت گمشده‌ است را مورد هدف قرار می‌دهند؛ احتمالاً این عضو شورای شهر را بشناسید! همان شخصی که پسرش توسط تامی و پائولی کشته شد و سپس تامی، محافظین او را در کلیسا به خاک و خون کشید! حال تامی قصد دارد که خود این عضو شوای شهر را نابود کند؛ برای کشتن این مرد، تامی باید خود را به جشن تولد او که روی یک کشتی بزرگ برگزار می‌شود برساند.

داستان بازی مافیا

ورود به کشتی‌ای که قرار است جشن تولد روی آن برگزار شود تقریباً غیر ممکن است، چراکه تنها افراد دعوت شده امکان حضور روی کشتی را خواهند داشت، بنابراین تامی تصمیم می‌گیرد تا به عنوان یکی از خدمه‌ی کشتی از محافظین عبور کند، در نتیجه به رختکن خدمه‌ی کشتی رفته و لباس‌های خود را عوض می‌کند و سپس وارد کشتی می‌شود. حال که تامی خود را به کشتی رسانده، زمان آن فرا رسیده است که برای کشتن عضو شورای شهر، سلاح گرمی که پیش از این در دستشویی کشتی توسط افراد سالیری مخفی شده است را پیدا نماید؛ اگر فکر می‌کنید که سازندگان این بازی مخفی کردن اسلحه در دستشویی کشتی را از فیلم «پدر خوانده» (Godfather) الهام گرفته‌اند، احتمالاً فکرتان درست باشد اما در اینجا تفاوتی وجود دارد، در فیلم پدر خوانده تنها نیاز بود که اسلحه‌ی پنهان شده در دستشویی را برداشته و از آن استفاده کنند، اما در این بازی، تامی پیش از برداشتن سلاح، باید دستشویی را بطور کامل تمیز کرده و سپس اسلحه را بردارد، در غیر اینصورت او نمی‌تواند اسلحه را پیدا کند.

پس از بدست آوردن اسلحه، تامی خود را به موقعیتی می‌رساند که عضو شورای شهر در آنجا سخنرانی می‌کند و سپس او را در مقابل دیدگان تمام مهمانان کشته و از هرج و مرجی که بوجود می‌آید استفاده (شلوغی و هرج و مرج به محافظین اجازه نمی‌دهد که بخوبی تامی را هدف گرفته و به سمت او شلیک کنند.) و خود را به سرعت به قایقی می‌رساند که توسط پائولی هدایت می‌شود و در کنار کشتی در انتظار تامی است؛ پس از آنکه تامی به قایق می‌رسد، به همراه پائولی به سرعت از آنجا فرار می‌کنند.

 

داستان بازی Mafia – سال ۱۹۳۵: سرجیو مورلو

حال که بازوی مورلو در شورای شهر قطع شد، تمرکز خانواده سالیری روی برادر او یعنی سرجیو معطوف می‌شود. در ابتدا پائولی پیشنهاد می‌دهد که سرجیو را زمانی که در رستوران مورد علاقه‌اش حضور دارد با شلیک مسلسل نابود کنند اما تلاش آن‌ها با شکست مواجه شد و بجای سرجیو، یکی از افراد او کشته می‌شود. پس از ناکامی اول، تامی تلاش می‌کند که با کار گذاشتن بمبی در ماشین سرجیو، شر او را برای همیشه کم کند، اما قربانی این بمب گذاری، همسر سرجیو بود که بجای او سوار ماشین شد. در تلاش سوم آن‌ها سعی می‌کنند که به شکلی مرسوم، در حالیکه سرجیو در خیابان ایستاده است، او را با رگبار مسلسل نابود کنند، اما اینبار نیز بخت با سرجیو یار بود و مسلسل عمل نمی‌کند (یا به عبارت دیگر جام می‌کند.). پس از تلاش سوم، سالیری که می‌بیند تامی و دوستان او عملکرد خوبی در مورد قتل سرجیو ندارند، افراد دیگری را مسئول قتل او می‌کند و از تامی می‌خواهد که ناظر بر کارشان باشد؛ اعضای گروه جدید تلاش می‌کنند که ماشین سرجیو را در زمان نزدیک شدن قطار، روی ریل راه آهن قرار دهند اما اینبار نیز بخت با سرجیو یار بود و پیش از نزدیک شدن قطار، راننده‌ی او توانست ماشین را از روی ریل خارج کند و بجای سرجیو، افراد سالیری در مقابل قطار قرار گرفتند و کشته شدند؛ در حالیکه تامی شاهد شکست چهارمین تلاششان در قتل سرجیو بود، تصمیم می‌گیرد که بلافاصله ماشین او را تعقیب کند و یکبار و برای همیشه به زندگی سرجیو خاتمه دهد. تامی سرجیو را تا لنگرگاه تعقیب می‌کند و پس از یک مبارزه‌ی سخت با افراد او، در نهایت موفق می‌شود که سرجیو را بکشد.

بازی مافیا

داستان بازی Mafia – سال ۱۹۳۵: پایانی برای مورلو

حال که دو متحد قدرتمند مورلو کشته شده‌اند، زمان مرگ خود او فرا رسیده است. براساس اطلاعات سالیری، مورلو قرار است که در تئاتری حاضر شود، در نتیجه سالیری، تامی، پائولی و سم را ارسال می‌کند تا مورلو را در حین تماشای نمایش نابود کنند اما زمانیکه آن سه به محل تئاتر می‌رسند، مشاهده می‌کنند که نمایش به اتمام رسیده و مورلو نیز سوار ماشین خود شده و در حال ترک آنجا است، بنابراین تامی و دوستان او تصمیم می‌گیرند که به تعقیب مورلو پرداخته و او را از پای در آورند. در این قسمت از بازی شاهد دو پایان مختلف خواهید بود:

  • اگر تامی بتواند در زمان فرار مورلو به ماشین او نزدیک شود، ماشین مورلو را از صخره به پایین پرتاب خواهد کرد و شاهد انفجار ماشین او می‌باشید.
  • اگر تامی نتواند به ماشین مورلو برسد، او به فرودگاه می‌رود تا از طریق هواپیما از آنجا فرار کند؛ در این حالت نیز زمانیکه مورلو سوار هواپیما شده و هواپیما آماده پرواز می‌شود، تامی و همراهان او به هواپیما نزدیک شده و به موتور آن شلیک می‌کنند که نتیجه‌ی این کار سقوط هواپیما خواهد بود.

در هر یک از حالات بالا مورلو کشته شده و در آتش خواهد سوخت.

پس از مرگ مورلو، بازی بار دیگر به سال ۱۹۳۸ باز می‌گردد و مجدداً شاهد تامی و کارآگاه نورمن خواهیم بود. تامی در بخشی از صحبت‌های خود به نورمن می‌گوید که سالیری و مورلو در سال ۱۹۲۰ با یکدیگر دوست بوده‌اند و برای جنایتکاری به نام Peppone کار می‌کردند؛ جاه طلبی و زیاده خواهی بیش از حد سالیری و مورلو منجر به مرگ رئیسشان شد و پس از آن، سالیری و مورلو به یکدیگر پشت کرده و هر کدام از آن‌ها بخشی از شهر را به عنوان منطقه تحت کنترل خود انتخاب نمود؛ تامی می‌گوید از زمانی که این داستان را شنیده، سرنوشت مشابهی را برای خود تصور کرده است، سرنوشتی که در آن یکی از بهترین دوست‌های تامی نظیر پائولی، او را بخاطر جاه طلبی و زیاده خواهی‌های خود نابود می‌کند.

داستان بازی مافیا

داستان بازی Mafia – سال ۱۹۳۸: سیاستمدار فاسد

با کشته شدن مورلو، تمام نقاط شهر بهشت گمشده تحت کنترل سالیری قرار می‌گیرند اما این موضوع نتوانست مانع از زیاده خواهی‌های او شود و بنظر می‌‍رسد که سالیری به دنبال اهداف بزرگ‌تری است. در سال ۱۹۳۸ یکی از سیاستمداران فاسد شهر شروع به تحریک سالیری می‌کند و همانطور که می‌توان انتظار داشت، سالیری نیز تحمل چنین رفتارهایی را ندارد، بنابراین به تامی دستور می‌دهد که به این موضوع رسیدگی کند و این فرد را از میان بردارد. براساس اطلاعات افراد سالیری، فرد مورد نظر قرار است در مراسمی سخنرانی کند، به همین دلیل تامی تصمیم می‌گیرد تا بوسیله‌ی یک سلاح تک تیرانداز به نام «موسین ناگانت» (Mosin Nagant) از راه دور به این سیاستمدار شلیک و او را نابود نماید. برای یک شلیک خوب، تامی به یک مکان بلند و متروک نیاز دارد تا بدون مزاحمتی بتواند کار خود را انجام دهد، بنابراین تصمیم می‌گیرد که به بالای برج یکی از زندان‌های شهر برود که مدت‌هاست متروک می‌باشد. تامی خود را به محل مورد نظر می‌رساند و دقیقاً در زمان مناسب به فرد مورد نظر شلیک می‌کند.

 

داستان بازی Mafia – سال ۱۹۳۸: سرقت سیگارهای قاچاق

با کشته شدن سیاستمدار فاسد، سالیری دیگر هیچ رقیبی ندارد؛ بنظر شما اقدام بعدی سالیری در چنین موقعیتی چه خواهد بود؟ فروش سیگارهای گران قیمت؟ کمی بعد از حادثه ترور سیاستمدار، سالیری به تامی، پائولی و سم دستور می‌دهد که محموله‌ای از سیگارهای گران قیمت که به تازگی وارد شهر شده است را بدزدند. در حالیکه تامی از تصمیم سالیری جهت دزدیدن یک محموله سیگار متعجب است، به همراه سم و پائولی به سمت محل نقل و انتقال سیگارها حرکت می‌کنند؛ در راه، پائولی به تامی و سم می‌گوید که او بانک کوچکی را در مرکز شهر می‌شناسد که تعداد محافظین آن کم است و به راحتی می‌توان آن را مورد سرقت قرار داد، اما برای این کار به کمک تامی و سم نیاز دارد و به آن‌ها پیشنهاد همکاری می‌دهد؛ از آنجا که انجام چنین کارهای مستقلی (بدون آنکه حق الزحمه سالیری پرداخت شود.) خلاف قوانین سالیری است، در صورتیکه او از جریان مطلع شود، بلافاصله آن‌ها را خواهد کشت، در نتیجه تامی و سم بلافاصله با پائولی مخالفت می‌کنندد.

پس از آنکه آن‌ها موفق می‌شوند محموله سیگار را بدزدند، سم به سراغ سالیری می‌رود تا او را به محل جدید محموله ببرد و تامی و پائولی نیز منتظر آن‌ها می‌مانند اما پائولی کنجکاو شده و از تامی می‌خواهد که درب یکی از صندوق‌ها را باز کنند و سیگارهای درون آن‌ها را ببینند و چند تا از آن‌ها را برای خود بردارند؛ با موافقت تامی، پائولی به سراغ جعبه‌ها می‌رود و چیز عجیبی را درون آن‌ها پیدا می‌کند؛ زمانی که پائولی درب یکی از جعبه‌های سیگار را باز می‌کند، بجای سیگار، درون آن الماس‌های ازرشمند بسیاری را مشاهده می‌کند و آن‌ها را به تامی نیز نشان می‌دهد؛ در حالیکه آن دو از چیزی که در برابر دیدگانشان قرار دارد متعجب هستند و همینک متوجه‌ی علاقه‌ی زیاد سالیری به این محموله می‌شوند، سالیری از راه رسیده و از آن‌ها می‌خواهد که آنجا را ترک کنند و در برابر درخواست تامی مبنی بر باز کردن درب صندوق‌ها و دیدن سیگارها ایستادگی می‌کند. در حالیکه پائولی و تامی، سالیری و محموله الماس‌های قاچاق را ترک می‌کنند، تامی که از این کار سالیری خشمگین شده است به پائولی می‌گوید که می‌خواهد با او در مورد پیشنهادش مبنی بر سرقت از بانک صحبت کند.

داستان بازی Mafia

داستان بازی Mafia – سال ۱۹۳۸: سرقت از بانک

پس از سرقت الماس‌های قاچاق، تامی به دیدن پائولی می‌رود تا ببیند چه نقشه‌ای برای سرقت از بانک دارد؛ پائولی ضمن توضیح دقیق نقشه، تامی را به بانک مورد نظر می‌برد تا از نزدیک با موقعیت آشنا شود و سپس از تامی می‌خواهد تا ماشین و سلاح‌هایی جهت انجام نقشه‌شان فراهم کند. اگر آن دو موفق شوند که نقشه‌شان را عملی کرده و سرقت را صورت دهند، به ثروت هنگفتی دست خواهند یافت که تا مدت‌ها آن‌ها را بی‌نیاز از هر کار دیگری خواهد کرد.

تامی و پائولی همدیگر را در ساعت مقرر در مقابل بانک می‌بینند و سپس سرقت را مطابق برنامه‌شان صورت می‌دهند. پس از خروج از بانک و رسیدن به یک موقعیت امن، پائولی پول‌های سرقت شده را برداشته و نزد خود در خانه‌اش نگه می‌دارد؛ آن دو تصمیم می‌گیرند برای آنکه کسی متوجه نشود که سرقت از بانک کار آن‌ها بوده است، تا مدت زمان قابل توجهی دست به پول‌ها نزنند و بعد از آن هم پول‌ها را بصورت خورد خورد و نه بصورت یکجا خرج کنند.

روز بعد از سرقت، تامی به دیدن پائولی می‌رود اما زمانیکه به خانه‌ی او می‌رسد، متوجه می‌شود که درب خانه‌ی او باز است، بنابراین به شکلی محطاتانه وارد خانه می‌شود و جسد بی‌جان پائولی را روی زمین می‌بیند؛ تامی به سرعت خانه را جهت پیدا کردن پول‌ها می‌گردد اما هر کس که پائولی را کشته، پول‌های سرقت شده را نیز برداشته است؛ در حالیکه دنیا بر سر تامی در حال خراب شدن است و نمی‌داند حالا باید چه کند، ناگهان تلفن زنگ می‌زند، تامی به تلفن پاسخ می‌دهد و متوجه می‌شود که سم در آن سوی خط قرار دارد؛ سم که بنظر ترسیده است، با صدایی لرزان قصد دارد به پائولی هشدار دهد که سالیری جریان سرقت از بانک را فهمیده و می‌داند که پائولی و تامی در پشت این قضیه قرار داشته‌اند و اکنون دستور مرگ هردوی آن‌ها را صادر کرده است؛ تامی به سم اطلاع می‌دهد که پائولی کشته شده است و اکنون او نمی‌داند چه باید بکند، سم از تامی می‌خواهد که آرامشش را حفظ کرده و به دیدن او در موزه‌ی شهر برود. تامی پس از قطع تلفن، به سمت موزه‌ی شهر حرکت می‌کند.

داستان بازی Mafia – سال ۱۹۳۸: موزه‌ی شهر

زمانیکه تامی به موزه‌ی شهر می‌رسد، ابتدا توسط افراد سالیری محاصره می‌شود، سپس سم در مقابل او حاضر شده و پول‌های برداشته شده از خانه‌ی پائولی را از طبقه‌ی بالا به پایین می‌ریزد؛ سم به تامی می‌گوید او بوده که جریان سرقت از بانک را برای سالیری تعریف کرده و تامی و پائولی را فروخته است؛ به گفته‌ی سم، علت عصبانیت سالیری از تامی نه تنها بخاطر سرقت از بانک، بلکه بدلیل عدم تبعیت تامی از دستورات سالیری و نکشتن میشل و فرانک بوده و به همین دلیل سالیری دستور قتل او را صادر کرده است.

 

بازی مافیا

پس از پایان صحبت‌های سم، او از افراد سالیری می‌خواهد که تامی را نابود کنند اما بر خلاف انتظار سم، تامی تمام افراد حاضر در موزه را کشته و تنها خودشان دو نفر باقی می‌مانند؛ زمانیکه آن دو در مقابل یکدیگر قرار می‌گیرند، تامی از سم می‌پرسد که چگونه فهمیدند او، میشل و فرانک را نکشته است و سم در پاسخ می‌گوید که میشل بطرز احمقانه‌ای پس از مدتی به شهر بهشت گمشده بازگشته است و افراد سالیری بطور اتفاقی او را دیده‌اند و سپس سم برای کشتن او اعزام شده است؛ پس از فهمیدن موضوع میشل، سالیری این احتمال را داده است که شاید تامی به فرانک نیز اجازه داده باشد که فرار کند، بنابراین گروهی را نیز مامور پیدا کردن فرانک می‌کند. در ادامه‌ی صحبت‌های تامی و سم، تامی قضیه‌ی الماس‌های قاچاق و پنهان کاری سالیری را برای سم تعریف می‌کند تا شاید با این کار بتواند مانع از نبرد او شود، اما سم به او می‌گوید که سالیری جریان الماس‌ها را برای او تعریف کرده و قصد داشته است که پس از فروش آن‌ها، جریان را با تامی و پائولی نیز در میان بگذارد.

در قسمتی از نبرد سم و تامی، اسلحه‌ی سم ناگهان جام می‌کند و او نمی‌تواند به تامی شلیک نماید، بنابراین فرصت خوبی برای تامی فراهم می‌شود که سم را با شلیک گلوله‌ای نابود کند اما او همچون گذشته، نمی‌تواند به یکی از دوستان قدیمی‌اش شلیک کند و سم نیز از این فرصت استفاده نموده و از آنجا می‌گریزد. در حالیکه سم به شدت زخمی شده، تلاش می‌کند که از موزه خارج شود اما در همان لحظه تامی از پشت سر به او شلیک می‌کند؛ در حالیکه سم لحظات پایانی عمر خود را سپری می‌کند، به تامی می‌گوید که افراد ارسال شده از سوی سالیری جهت پیدا کردن فرانک، او را پیدا کرده‌اند و کشته‌اند و در نهایت روزی این اتفاق برای تامی هم خواهد افتاد. تامی در نهایت با شلیک چند گلوله، سم را از پای در می‌آورد.

پس از مرگ سم، تامی به سرعت به خانه بازگشته و به همراه سارا و دخترش، عازم اروپا می‌شود اما با توجه به اینکه سالیری در گذشته توانسته است فرانک را در اروپا پیدا کند، احتمال داد که او را نیز به راحتی پیدا خواهد کرد، بنابراین تامی تصمیم می‌گیرد که به پلیس مراجعه کرده و علیه کارهای سالیری شهادت دهد و به همین دلیل ترتیب ملاقاتی را با کارآگاه نورمن داده است.

داستان بازی Mafia

به لطف شهادت تامی، پلیس توانست سالیری را دستگیر کند و او را برای همیشه به زندان بفرستد، سایر افراد دستگیر شده‌ی سالیری نیز به اعدام محکوم شدند و خانواده‌ی سالیری برای همیشه نابود شد. تامی و خانواده‌اش تحت برنامه‌ی حفاظت از شاهد پلیس قرار گرفتند و به سواحل غربی منتقل شدند تا باقی عمر خود را در آنجا سپری کنند؛ پس از منتقل شدن به محل زندگی جدید، تامی در شرکت خوبی استخدام و در آنجا مشغول به کار شد.

زندگی تامی در کنار خانواده‌اش به خوبی ادامه پیدا کرد تا آنکه در سال ۱۹۵۷، وقتی تامی مشغول آب دادن به گیاهان حیاط خانه‌ی خود بود، یک ماشین در جلوی خانه‌ی او متوقف شد و دو مرد از آن پیاده شدند و نزد تامی رفتند؛ یکی از آن دو مرد تامی را «آقای آنجلو» صدا زد و وقتی تامی برگشت و آن‌ها را با تعجب نگاه کرد، آن‌ها گفتند «آقای سالیری سلام رساندند.» و سپس همچون هر خیانتکار دیگری در مافیا، تامی را با استفاده از سلاح Lupara کشتند و سپس آنجا را بلافاصله ترک کردند (این بخش از داستان بازی Mafia با داستان بازی Mafia 2 مرتبط است)؛ پس از شلیک گلوله به تامی، او روی زمین افتاد و در حالیکه آخرین لحظات زندگی خود را می‌گذراند، صدای راوی داستان (صدای تفکرات تامی) را می‌شنویم که می‌گوید:

دنیا توسط قوانینی که روی کاغذ نوشته شده‌اند اداره نمی‌شود، بلکه توسط مردمی اداره شده که بعضی‌هایشان از قوانین تبعیت می‌کنند و بعضی‌های دیگر نه.

در زندگیتان نیاز به شانس دارید، شانسی که نگذارد شخص دیگری بیاید و زندگی شما را به جهنم تبدیل کند. یادتان باشد که همیشه در زندگیتان معیارهای قویی داشته باشید و از آن‌ها در تمام مراحل زندگی استفاده کنید.

به نظر من مهمترین چیز در زندگی حفظ تعادل است، زیرا کسی که از زندگی چیزهای زیادی بخواهد و زندگیش را به خطر بیندازد، مطمئناً همه چیزش را از دست می‌دهد،  کسی هم که از زندگی چیزی نخواهد و خودش را به یک زندگی ساده و معمولی راضی کند، هیچ چیزی بدست نمی‌آورد.

در همینجا داستان بازی Mafia به اتمام می‌رسد. امیدواریم از مطالعه آن لذت برده باشید. لازم به ذکر است که داستان نسخه‌ی دوم این مجموعه بازی ارتباطی با قسمت اول آن ندارد و تنها در یک قسمت از بازی Mafia 2 شاهد صحنه‌ی مرگ تامی آنجلو خواهید بود و متوجه خواهید شد که چه کسانی این کار را انجام داده‌اند.

loader

لطفا شکیبا باشید ...