0

قدمت تخت جمشید به چند سال میرسد؟

تخت جمشید قدمت تخت جمشید شیراز آثار باستانی آثار باارزش
ثبت شده 3 سال پیش توسط راضیه سادات شریفی ویرایش شده در 1400/3/12

قدمت تخت جمشید در ایران به چند هزار سال میرسید؟


1 جواب

0
3 سال پیش توسط: کوثر نازاریان

آشنایی با تخت جمشید

پیش از آنکه وارد سفر تاریخی مان شویم بهتر است چند کلمه ای برای تان از این جاذبه سخن بگوییم. تخت جمشید نام یکی از شهرهای باستانی ایران در مرودشت استان فارس است که داریوش بزرگ آن را بنیان نهاد. این شهر در سالیان متمادی توسط پادشاهان دیگر هخامنشی همچون خشایارشا و اردشیراول گسترش یافت و تا سال ها پایتخت باشکوه و تشریفاتیِ امپراتوری هخامنشیان بود. 

همه، این شهر را به واسطه ستون های سر به فلک کشیده و سرستون های تماشایی اش می شناسند و ردپایی از تاریخ را در نقش و نگارهای آن جستجو می کنند. در این شهر باستانی، کاخی به نام تخت جمشید وجود دارد که در نخستین روز سال نو میزبان مقامات امپراتوری هخامنشیان بود و تقدیم پیشکشی های آنان را به پادشاه نظاره می کرد. 

هر تکه از این شهر 125 هزار متر مربعی حرفی برای گفتن دارد. نقش و نگارها و کتیبه ها از آنچه بر سر این ستون ها و دیوارها گذشته سخن می گویند و داستان هایی از تاریخ را روایت می کنند. 

تخت جمشید

تخت جمشید

تخت جمشید

تخت جمشید

Ali Bahadori

تخت جمشید

تخت جمشید

Andrew Kudrin

تخت جمشید

تخت جمشید

تخت جمشید

تخت جمشید

موقعیت جغرافیایی تخت جمشید

بسترهای طبیعی مختلف ایران یعنی شکل طبیعی دره‌ها، کوه‌ها، جلگه‌ها و ... نقش مهمی در شکل گیری ساختار معماری های کهن همچون کاخ‌ها، قلعه ها و ... داشته است. تخت جمشید نیز از این قاعده مستثنا نیست و ترکیب خاصی از ویژگی‌ بستر طبیعی منطقه، منظر کوهستانی - دشتی پیرامون و هنر معماری باستان ایران را می توان در آن به تماشا نشست.

تخت جمشید در ۱۰ کیلومتری شمال شهر مرودشت و در ۵۷ کیلومتری شیراز قرار گرفته و ارتفاع آن از سطح دریا ۱۷۷۰ متر است. این سازه باشکوه در جلگه مرودشت قرار دارد که نام اصلی آن مرغ دشت به معنای دشت خرم است. طول این جلگه از غرب به شرق حدود 60 کیلومتر است و عرض آن تا 70 کیلومتری شیراز ادامه دارد. رود کوروش (کُر) از شمال غربی تا جنوب شرقی این جلگه امتداد دارد. از شمال غربی جلگه، رود کوچک تری وارد می شود که پس از طی مسافتی به کُر می پیوندد. این رود در گذشته رود مادی نام داشت و امروزه آن را پلوار (پرآب) می خوانند. این دو رود پس از پیوستن به هم در نهایت به دریاچه بختگان می ریزند.

در حاشیه شرقی مرودشت کوهی به نام کوه رحمت وجود دارد که در گذشته با نام کوه مهر یا کوه میترا خوانده می شده است. نام کوه نشان از تقدس آن در نزد ایرانیان باستان دارد و در الواح عیلامی تخت جمشید نشانه هایی از این تقدس و حتا نذر کردن برای کوه دیده می شود. تخت جمشید دقیقا بر روی صخره ای در دامنه یکی از کوهپایه های کوه رحمت ساخته شده است؛ کوهی که تا دو سده پیش کوه شاهی نیز خوانده می شد. 

جلگه مرودشت از روزگاران کهن میزبان تمدن و فرهنگ های بومی و عیلامی بود و شهر معروف آنشان نیز در آن قرار داشت؛ شهری که کوروش و نیاکانش خود را پادشاه آن می دانستند.

طرف شرقی مجموعه کاخ‌های پارسه، بر روی کوه رحمت و سه طرف دیگر آن درون جلگه مرودشت ایجاد شده اند. تخت جمشید نیز بر روی صفه یا سکویی سنگی واقع شده است که ارتفاع آن از سطح جلگه مرودشت بین ۸ تا ۱۸ متر است.

نام تخت جمشید در طول تاریخ

سال های سال است که بنای باستانی مرودشت و مجموعه ستون های بلندش را تخت جمشید می خوانیم؛ اما نام کهن و اولیه آن پارسه است که آن را هم در کتیبه ای از خشایارشا مربوط به ساختمان دروازه همه ملل و هم در یکی از الواح عیلامی کشف شده از خزانه می بینیم. پارسه نامی برگرفته از قوم پارسی است که ایالت خود را با نام پارس می خواندند، یونانیان آن را پرسیس می دانستند و امروزه ما آن را فارس می خوانیم. 

یونانیان اطلاع کمی از این شهر داشتند؛ احتمالا در آن دوران به سبب اهمیت ملی و آیینی تخت جمشید خارجی ها نمی توانستند در آن رفت و آمد کنند. قانونی که نمونه ای از آن در دوره قاجارها نیز وجود داشت و اجازه استفاده از اماکن مقدس زمان خود برای خارجی ها را نمی دادند. آثار به جا مانده در تخت جمشید بازمانده ارگ شهر پارسه هستند و یونانیان آن را پِرسای می خواندند و آخیلوسِ یونانی آن را به صورت "پرسِپ تولیس" تغییر داده که ویران کننده شهرها معنی می دهد و یکی از القاب آتنا، ایزدبانوی خرد و جنگ به شمار می رفته است. این عبارت بعدها تبدیل به پرسپُلیس (پرسپولیس) شد که شهر پارسیان معنا می داد. این نام کم کم به کتب غربی راه یافت و همه گیر شد. 

مردم پس از فروپاشی پارسه نامش را از یاد بردند چرا که دیگر قادر به خواندن کتیبه ها نبودند. در دوره ساسانی نیز آن را با نام ست ستیان (صد ستون) می شناختند که بعد ها به چهل ستون و چهل منار نیز تغییر یافت. جزفا باربارو (Josfa Barbaro) از نخستین اروپاییانی است که این اثر را دیده و نام چهل منار را برای آن آورده است. گفته می شود که بر اساس بندهش -کهن ترین دانشنامه ایرانی- پیوند دادن این بنای عظیم به جمشید مربوط به دوران ساسانیان است. شاپور شهبازی، گذاشتن نام تخت جمشید بر روی این اثر را به دوران اسلامی نسبت می دهد. او در این باره می گوید:

چون آثار ارگ پارسه را به پادشاهان افسانه ای مثل جمشید نسبت می دانند، نام "قصر جمشید" و تخت جمشید" دست کم از پایان سده ششم هجری رایج شد. 

با از یاد رفتن ادبیات هخامنشی، داستان آنها با یاد پادشاهان افسانه ای پیشدادی و کیانی درآمیخت. همین مساله باعث شد تا در میان مردم پارسه به جمشید نسبت داده شود؛ پادشاهی افسانه ای که ساختمان های شکوهمند را کار او می دانستند. عجایب نامه مربوط به سال 590 هجری قمری کهن ترین منبعی است که این محل را با نام قصر جمشید خوانده است. از میان اروپاییان نیز توماس هربرت انگلیسی نخستین کسی است که نام تخت جمشید را از مردم شنیده و ثبت کرده است.

آشنایی با تاریخ هخامنشی

پیش از آنکه به تاریخچه تخت جمشید بپردازیم، برای درک بهتر این اثر باید آشنایی مختصری با تاریخ هخامنشی داشته باشیم تا بتوانیم بهتر موضوع را دریابیم. 

 در ناحیه جنوبی ایران، استانی به نام فارس قرار دارد که در گذشته بخشی از ایالت پارس یا فارس بود. فارس قدیم یا ایالت فارس استان های فارس کنونی، بوشهر، استان هرمزگان، استان کهگیلویه و بویراحمد و حتا استان یزد و شهرستان بهبهان از استان خوزستان را در بر می گرفت. در چند هزار سال پیش اقوام بومی سرزمین مان به ویژه عیلامیان در این ایالت سکونت داشتند و آثار باقی مانده از آنها نشان می دهد که فارس در آن دوران بسیار آباد بوده است.

سه هزار سال پیش از این اقوام، گروهی از مردم هند و اروپایی که ما آنها را با عنوان آریایی ها می شناسیم، از جنوب روسیه امروزی قدم به این خاک نهادند. آنها پس از زد و خوردهای بسیار با ساکنان این سرزمین در جای جای آن سکونت یافته و خانه های خویش را برپا کردند. بیشتر این افراد چوپان، گله دار و کوچ نشین بودند و به شیوه قبیله ای زندگی می کردند.

در حدود 1100 قبل از میلاد، زرتشت به پا خاست و دین مزدیسنا را به مردم ارایه کرد؛ دینی که مبتنی بر توحید و باور به خدای یگانه ای به نام اهورمزدا بود. این دین نیروهای طبیعی همانند آب، باد، آتش، خاک و خورشید را برگرفته از صفات خداوند می دانست و سرچشمه بدی ها را در وجود خبیثی به نام اهریمن می پنداشت. در آن زمان آریایی ها قبیله های بزرگی را شامل می شدند که از میان آنها می توان به پارسیان، مادها، سُکاها، بلخیان، خوارزمیان، سغدیان، هراتیان و پارتیان اشاره کرد. همه این قبایل به یک زبان فراگیر اما با لهجه های متفاوت سخن می گفتند و نام سرزمین شان را «ایریوشَیُ نِم» یا «ایریانو خشَثرُ» یعنی پادشاهی ایرانیان گذاشته بودند. البته این نام بعدها به اِئران شَتر و ایران شهر تغییر یافت که ایران کوتاه شده همین نام است.

در اواخر سده هشتم قبل از میلاد، مادها در ایران غربی گرد هم آمدند و با آشوریان غارت‌گر به جدال پرداختند. این جنگ صد سال به طول انجامید تا سرانجام آشوریان شکست خوردند و مادها دولت بزرگی را برپا کردند که 120 سال سرپا ماند. 

کوروش، پسر کمبوجیه -پادشاه پارسیان- توانست مادها را مغلوب کند و بزرگترین دولت جهانی آن زمان را به وجود آورد. پارسیان در چند نقطه از جمله در اَنشان (45 کیلومتری شمال شیراز) و پاسارگاد (135 کیلومتری شمال شرقی شیراز) و پیرامون آنها سکنی داشتند. پایتخت آنها پاسارگاد بود ولی بعدها به همدان تغییر یافت. کوروش پس از نزدیک به 30 سال فرمانروایی در جنگ با کوچ نشینان ماساگتی - از اقوام سکایی- به قتل رسید و پسرش کمبوجیه بر تخت او تکیه زد. 

کمبوجیه به مصر لشکرکشی کرد و این سرزمین را به قلمرو خود افزود. او با طغیان مُغ ها روبه رو شد و در حین جنگ و جدال در گذشت. مغ ها یا مغان طایفه‌ای از مادها بودند که به اجرای امورات مذهبی اشتغال داشتند. داریوش که از نزدیکان کوروش به شمار می آمد تاج و تخت هخامنشی را از چنگ مغ ها بیرون آورد و از 522 تا 486 قبل از میلاد به مدت 36 سال بر ایران حکومت کرد. خشایارشا یا خشیارشا که نوه دختری کوروش بود 20 سال بر ایران حکم راند و پس از او به ترتیب، اردشیر اول به مدت 43 سال، داریوش دوم به مدت 20 سال، اردشیر دوم 44 سال، اردشیر سوم 21 سال و داریوش سوم 6 سال بر تخت شاهی تکیه زدند.

قلمرو هخامنشیان بسیار گسترده بود و از دره سند در هند تا رود نیل در مصر و ناحیه بن غازی در لیبی امروزی و از رود دانوب در اروپا تا آسیای مرکزی را شامل می شد. در این قلمرو اقوام بسیاری حضور داشتند و بر اساس آداب و رسوم خود زندگی می کردند. مشخصه ویژه این دولت در این موارد خلاصه می شد: احترام به آزادی فردی و قومی، بزرگداشت نظم و قانون، تشویق هنرها و فرهنگ بومی و ترویج بازرگانی و هنر.

در میان نویسنده ها و محققان، رومن گیرشمن (Roman Ghirshman) -باستان شناس فرانسوی- توصیف دقیق تری را از ایجاد دولت هخامنشی ارایه داده است که در اینجا به آن اشاره می کنیم:

تاریخ شاهنشاهی، که هخامنشیان بر اثر دلاوری خود به وجود آوردند، ثلث دوم هزاره اول (ق.م) را در بر می گیرد. ملل و تمدن های دیگر به حیات خود ادامه می دادند؛ اما در مجموعه‌ جهان نقش اساسی را شاهنشاهی مذکور ایفا می‌کرد و برای مورخ که موظف است حوادث را در راستای تاریخ مورد مطالعه قرار دهد، تصور ایجاد چنین دولتی در ایران آن زمان، مدیون هخامنشیان است و آنان بودند که این تصور را به حقیقت نزدیک ساختند. دوام و استقلال این دولت، میراثی بود که ایشان برای فرزندان خود به جا گذاشتند. روش اداری هخامنشیان در داخل کشور به هیچ وجه شباهتی با روش رومیان ندارد؛ چه در امپراطوری آنان، ملل مغلوب مجبور بودند خود را به پایه فرهنگی سایرین برسانند و در اقتصاد مشترک و سهیم باشند. این امر غالبا مستلزم آن بود تا مردمی که اصل و منشا آنان مانند سنن و استعدادهای ایشان مختلف بود، بتوانند خود را به درجات عالی تر برسانند؛ اما این مناسبات در زمان کوروش و داریوش با آنچه گفته شد، اختلاف دارد. صرف نظر از بعضی نواحی دوردست که سطح فرهنگ مردم در آن پایین بود، پادشاهان هخامنشی در شاهنشاهی خود که وسیع ترین شاهنشاهی در تاریخ دنیاست، ترکیبی از تمدن های گوناگون به وجود آوردند، زیرا کشور آنان شامل بین‌النهرین، سوریه، مصر، آسیای صغیر، شهرها و جزایر یونانی و قسمتی از هند بود. اگر هخامنشیان این ممالک را با سطح تمدن مخصوص خود تطبیق می دادند، سیری قهقرایی به شمار می رفت. آنان به منزله تازه‌واردان در اجتماع ملل، از پیشرفت تمدن های قدیم آگاه بودند. بنابر استقلالِ داخلی وسیعی که در زمان کوروش ایجاد شد و بنابر سیاست زیرکانه داریوش، فرهنگ‌های قدیم محفوظ ماندند و شاید هم در توسعه و ثبات مملکت موثر شدند.

 

در نهایت اسکندر مقدونی یا اسکندر کبیر به سرزمین مان حمله ور شد و به تاراج این خاک پرداخت و به این ترتیب دفتر حکومت هخامنشی برای همیشه بسته شد.

آغاز راه برای شکل گیری پارسه (تخت جمشید)

518 سال قبل از میلاد مسیح بود که صخره بزرگی در شمال غرب کوه مهر توجه داریوش بزرگ را به خود جلب کرد و آن را برای احداث یک کوشک شاهانه برگزید. استاد توماس و.لنتس (Thomas W. Lentz) -کارشناس تاریخ هنرآمریکایی- معتقد است که داریوش بزرگ جایگاه و جهات کوشک اولیه را بر اساس محاسبات نجومی در نظر گرفت. بر اساس این محاسبه ها در روزهای مشخصی از سال، محور تابش خورشید به هنگام دمیدن، با محورهای عرضی و طولی تخت‌ جمشید مرتبط می شود. 

شرایط خاص اقلیمی و طبیعی منطقه، کوه های دژ گونه و دشتی که در پناه این کوه ها قرار دارد و قرارگیری در مسیر جاده شاهی مهم‌ترین دلایل انتخاب این منطقه به شمار می رفت.

در این منطقه ترکیبی از کوه‌های بلند تا متوسط در جلگه را می توان دید. این جلگه از شرق با دریاچه تاشک (طشک)، از شمال با کوهستان های مرتفع، از جنوب با ارتفاعات زرقان و از سمت غرب با حسین‌کوه محدود می شود. پرتگاه های بلند، دیوارهای پرشیب، غارهای بزرگ، اشکفت های (غارهای کوچک) عمیق، طبقات کنگره‌ای و پله‌ساز و تختگاه‌های وسیع در ارتفاعات، شرایط ویژه ای را برای این منطقه فراهم آورده اند. آب گوارا و مناسب، وجود چراگاه های وسیع،‌ جان پناه های طبیعی و .... نیز در انتخاب این محل بی تاثیر نبوده اند. امکان دامداری و کشاورزی و شرایط دفاعی مناسب نیز از ویژگی های مهم این مکان به شمار می رفتند.

کارهای ساختمانی به دستور داریوش بزرگ آغاز شد. سازندگان در قدم اول باید این زمین (تخت بزرگ) را برای ساختن کوشک آماده می کردند. تنها راهی که به ذهن می رسید این بود که بخش بزرگی از یک دامنه نامنظم سنگی را بر اساس نقشه معماران تا ارتفاعی مشخص بتراشند. با این کار سطح صافی به دست می آمد و می توانستند با خاک و تخته سنگ، گودی ها را پر کنند.

قسمتی از نمای صفه با تراشیدن صخره طبیعی شکل گرفت. بخش دیگر را نیز با گذاشتن تخته سنگ های کثیرالاضلاعی که بدون ملات بر روی هم می گذاشتند، شکل گرفت. در واقع در اقدامی هوشمندانه این سنگ های بزرگ را با بست فلزی بر روی هم قرار دادند. بست هایی که دیگر اثری از آنها نیست و بیشترشان ربوده شده اند. 

سازندگان، سنگ های مورد نیازشان را به این صورت تامین می کردند: سنگ آهکی خاکستری از کوه ها و تپه های اطراف صفه و سنگ های آهکی سیاه شبیه به مرمر از کان های مجدآباد در 40 کیلومتری غرب تخت جمشید کنونی. باقیمانده سنگ ها نیز به درون گودی های زمین ریخته می شد. در همین زمان یک آب انبار بزرگ چاه مانند به عمق 24 متر در دامنه کوه مهر کنده شد.

چند سالی طول کشید تا صخره طبیعی صاف شود و پر کردن گودی ها به پایان برسد. پس از تخت شدن زمین، شالوده های بنا را برپا کردند. شبکه فاضلاب نیز در همین دوران شکل گرفت؛ در دامنه کوه مشرف به تخت، آبراهه هایی ساختند و یک سر آنها را به خندق بزرگی در پشت دیوار شرقی رساندند تا آب باران از آن خندق در جویبارهایی در جنوب و شمال صفه جاری شود و خطر ویرانی در اثر سیل به حداقل برسد. بر روی صفه نیز آبراهه هایی زیرزمینی ایجاد کردند تا آب باران از طریق ناودان ها به درون آنها بریزد. ناودان ها را مانند لوله بخاری با آجر و ملات قیر ساختند و آنها را درون دیوارهای خشتی گذاشتند. آب ناودان از زیر دیوار جنوبی به دشت و خندقی در آنجا راه می یافت. هنوز هم می توان برخی از این آبراهه ها را در تخت جمشید دید.

البته این حساب و کتاب دچار مشکل شد و بعدها با پر شدن خندق قسمت بزرگی از برج و باروی شرقی از بین رفت و آب به درون کاخ ها راه یافت.  

چهره تخت جمشید در دوره هخامنشیان  

شاید تخت جمشید امروز خرابه ای باستانی به نظر برسد؛ اما نمی توان منکر شکوه آن در گذشته و سیر تحولاتش شد. این اثر 4 دوره مهم را پشت سر گذاشته است که آنها را این گونه در نظر می گیرند:

آغاز تشکیل هسته دوم حکومتی در دشت فروردین توسط داریوش اول در 486 تا 522 پیش از میلاد

دوران حکومت خشایارشاه و تغییرات بنیادی مربوط به آن دوره در تخت جمشید یا پارسه

تغییرات تدریجی به وجود‌ آمده در دوران پادشاهان بعدی در 330 تا 465 پیش از میلاد 

افول قدرت هخامنشیان و حمله اسکندر مقدونی در سال 330 پیش از میلاد

بد نیست بدانید که پیش از‌ شکل‌گیری تخت جمشید در زمان داریوش اول نشانه های تمدن در این منطقه وجود داشت. شرایط مناسب زیست محیطی، خاک حاصلخیز، وجود رودخانه‌ های کر و پلوار، جنبه تقدس کوه مهر به عنوان مرکز اجرای مراسم آیینی قربانی کردن و وجود شهر استخر مردمان بسیاری را به این مکان کشانده بود.

برای توصیف وضعیت تخت جمشید و مناطق اطراف آن می توان دوره های زیر را در نظر گرفت: 

دوران پادشاهی داریوش بزرگ در 486-522 پیش از میلاد

قطعات کوچک و بزرگ زمین های کشاورزی و جوی های میان آنها به همراه تعدادی آبادی پراکنده، منظر عمومی دشت فروردین را تشکیل می دادند. چشم انداز دشت از شرق به کوه مهر و از شمال به کوه‌های نقش رستم و سه گنبدان محدود می شد. آبادی ها در این زمان، ترکیبی ساده و نامنظم از خانه‌های خشتی ساده بودند که در میان کشتزارها قرار داشتند.

در بخش جنوبی کوه مهر، بافت متراکم تری از خانه ها وجود داشت و خانه های کوچک خشتی در کنار خانه های مجلل با تزیینات سنگی و حیاط مرکزی شکل گرفته بودند. کوه یکپارچه به نظر می رسید و شکاف‌ها، صخره ها و قطعه سنگ های روی هم بر آن مشهود بود. 

ساخت و ساز ورودی مجموعه در بخش جنوبی صورت گرفت و ارتباط دشت و تختگاه (محل تخت جمشید) را میسر کرد. مردم ساکن در آبادی‌های پرجمعیت بخش جنوبی نیز از همین طریق نزد پادشاه می رسیدند.

ساخت و سازها در این منطقه به کاخ آپادانا و پلکان شرقی محدود می شد و فضای خالی بزرگ روی تختگاه امکان تجمع برای مراسم مذهبی و جشن‌‌های نوروزی را به مردم می داد. کاخ آپادانا با ستون های بلند، تزیینات جالب توجه، تراش سرستون‌ها و ایوان ها، پلکان مجلل و باشکوه شرقی، نمودی از قدرت فرمانروایی به شمار می رفت که در مقابل تقدس و استواری کوه ایستاده بود. فضای وسیع مقابل ایوان شرقی یکی از جالب توجه ترین قسمت های آن بود.

گفته می شود که در این دوران برج و بارویی نیز در پیرامون تختگاه وجود داشته است؛ مساله ای که هنوز به طور دقیق رد یا تایید نشده است. 

سفر نامه یا کتاب فیثاغورس (Pythagore) یکی از قدیمی ترین منابع درباره تخت جمشید به شمار می رود. نویسنده، تخت جمشید را بنایی عظیم توصیف کرده که صدها نفر آن را تکمیل می کنند و وقتی این بنا ساخته شود عنوان بزرگترین بنای جهان را به دست می آورد. در سیاحت نامه فیثاغورس از باغ های مصفا که با دولاب آبیاری می‌شده نیز سخن به میان آمده که داریوش و کوروش در آن به کشاورزی می‌پرداختند. 

اوج تمدن هخامنشیان از 330-486 پیش از میلاد 

با توسعه آبادی های پراکنده جنوب تختگاه، شهر پارسه شکل اولیه خود را یافت و با طراحی جالبی شامل خیابان‌کشی‌ها و تقسیمات محله‌ای، سیمای ویژه ای پیدا کرد. این محدوده بزرگ بود و ساختمان ها در آن با زوایای مناسب و دقیقی شکل گرفته بودند. کوچه ها با زاویه 90 درجه نسبت به یکدیگر ساخته شده بودند و همه با شبکه پیوسته گذرها و خیابان ها ارتباط داشتند. زمین مورد نیاز برای هر ساختمان و تقسیمات درونی آنها بنا بر اساس نیاز بخش ها مشخص می شد و واحد های مختلف در یک فضای مربع یا مستطیلی در هم ادغام می شدند. 

تقسیمات خیابان ها و محورها در امتداد مسیرهای آب قرار داشتند. دلیل این کار به علاقه ایرانیان به فضاهای سبز باز می گردد و گفته می شود که درختان متنوعی در امتداد محورهای خطی این خیابان ها کاشته شده بودند. در الواح گلی نیز اشاره ای به خیابان های سنگفرش شده است که در حاشیه آبراهه ها شکل گرفته اند. خیابان های اصلی در میان محله های مختلف بودند و به خیابان های کوچکتر تقسیم می شدند.

با شکل گیری خانه های مجلل در بخش غربی و توسعه ساخت و ساز، کاخ‌باغ‌ های سلطنتی رنگ دیگری به خود گرفتند. با گسترش شهر پارسه به سمت شمال و غرب، بخشی از زمین‌های کشاورزی به حاشیه دشت انتقال پیدا کردند و بخشی از سطح یکپارچه زمین های کشاورزی جای خود را به خانه های جدید دادند. در همین حین باغ ها و شکارگاه ها شکل گرفتند و تا حاشیه رود کر را به خود اختصاص دادند. 

کاخ های جدیدی در بخش جنوبی تختگاه ساخته شدند که به شاه، ملکه و حرمسرا تعلق داشتند. توسعه خزانه و مسیرهای ارتباطی بین فضاهای جدید نیز در همین دوره رخ داد و این محل به مجموعه کاخ های مسکونی سلطنتی تبدیل شد.

با احداث کاخ صد ستون، دروازه ملل، تالار شورا، دروازه نیمه تمام و خیابان سپاه در بخش شمالی تختگاه مجموعه ای نظامی، سیاسی و اداری به وجود آمد و مجموعه مقدس دوران داریوش تبدیل به مجموعه ای سلطنتی و مسکونی شد. 

حرمسرا و خزانه، بخش جنوبی و مسکونی تختگاه را تشکیل می دادند و اهمیت حریم آنها موجب شد تا ورودی به بخش غربی انتقال یابد. پلکان های دوطرفه در این دوران شکل گرفتند که در بخشی به همدیگر نزدیک می شدند و پس از دور شدن دوباره به هم می رسیدند. این پلکان ها نقطه عطفی در منظر ورودی به حساب می آمدند.

با احداث کاخ های جدید، تراکم ساختمان ها افزایش یافت و سطح تختگاه از یکنواختی و سادگی درآمد. گفته می شود برج و بارویی نیز در این زمان وجود داشت و از بخش سلطنتی محافظت می کرد. 

 تختگاه و کاخ‌ های آن با ستون های مرتفع، چشم اندازی یکپارچه، با ابهت و منسجم در دامنه کوه ایجاد کرده بودند. این چشم انداز در ترکیب با بافت تخته سنگ ها و هماهنگی با منظر کوه مهر شکوه خاصی داشت.

برج و باروی پیرامون تختگاه باعث می شد که بخش سلطنتی، کارگاه‌ها و اماکن اداری و نظامی و سایر قسمت های حکومتی از محلات مختلف شهری جدا شوند. اصلی ترین معبر ورودی در امتداد دروازه ملل و ورودی غربی برج و بارو قرار داشت و احتمال وجود معابر فرعی و دروازه‌های دیگر نیز در طول برج و بارو می رود. محلات شهری از مرز خارجی برج و بارو آغاز می شدند و به سمت دشت و در جهت شمال توسعه یافته بودند. بستر فرهنگی تخت جمشید در عهد باستان سازش خوبی با ارزش های طبیعی داشت و حداقل تخریب در محیط در آن دیده می شد.

سوزاندن تخت جمشید و پایان شکوه آن

 پایان تلخ تخت جمشید و شکوهش به دست اسکندر مقدونی رقم خورد. اسکندر در سال 330 قبل از میلاد (به روایتی 334 قبل از میلاد) با ارتشی شامل ۴۸۰۰۰ سرباز پیاده، ۶۱۰۰ سوار و ۱۲۰ کشتی جنگی با ۳۸۰۰۰ خدمه از تنگه داردانل در شمال غربی ترکیه عبور کرد. برخی از سربازان ارتش او از اهالی مقدونیه و دولت‌شهرهای یونانی و برخی دیگر رعایایی از مزارع اربابان تراکیه (از کشورهای باستانی ناحیه بالکان)، پایونیا (سرزمینی در منطقه تراکیه)، و ایلیریا (سرزمینی باستانی در غرب شبه‌جزیره بالکان) بودند. اسکندر یک نیزه به خاک آسیا پرتاب کرد و با اشاره به اینکه او آسیا را هدیه‌ای از جانب خدایان برای خود می داند، قصدش را تسخیر سرتاسر شاهنشاهی هخامنشیان عنوان کرد. او به راه افتاد و بر سر راهش هر چه بود را از میان برد تا اینکه از بابل به شوش رسید که یکی از پایتخت‌های هخامنشیان بود. او این شهر را ویران کرد و قسمت اعظم سپاه خود را به تخت جمشید فرستاد. خود او نیز با سپاهی گلچین شده به همان جا رفت.

آریو برزن -یکی از شاهزادگان هخامنشی و سردار ایرانی- گذرگاه دربند پارس را مسدود کرد. این گذرگاه بر اساس مختصات امروزی در مرز بین استان‌های کهگیلویه و بویر احمد و فارس قرار داشت و از جنوب، کوه دنا در رشته‌کوه زاگرس را در بر می گرفت. اسکندر به ناچار به این گذرگاه حمله کرد و با شکست آریوبرزن خود را به تخت جمشید رساند. او با ورود به تخت جمشید سپاهیانش را برای غارت آزاد گذاشت و پنج ماه در این شهر سکنی گزید. آنان دهکده های شهر را ویران کردند. 200 سال آبادانی باعث شده بود تا خانه های مردم عادی نیز سرشار از ثروت باشد. سربازان اسکندر تمام مردان پیر و جوان را از دم تیغ گذراندند و زنان و دختران را فروختند. جواهرات، پارچه های گرانبها، جنگ افزارهای گران قیمت، فرش ها و ... همه و همه چشم مقدونیان را کور کردند و آنها برای رسیدن به این غنایم به یکدیگر نیز رحم نمی کردند. 

اسکندر ارگ شاهی را برای خود کنار گذاشت، راهی کوشک داریوش شد و خزانه 200 ساله آن را از آن خود کرد. 120000 تالان نقره برابر با 4400 کیلوگرم نقره تنها بخشی از این گنجینه بود. 3000 شتر و تعداد زیادی قاطر را از شوش و بابل آوردند تا بتوانند این گنج را به نقطه دیگری حمل کنند. 

از توصیفات مورخان این نتیجه به دست می آید که پارسه از نظر شکوه و بزرگی بی مثال بوده است. دیودور سیسیلی (Diodorus Siculus) -تاریخ نگار یونانی- از زبان یکی از یاران اسکندر غارت شهر با شکوه پارسه را این گونه توصیف می کند:

 شهر پارسه پایتخت شاهنشاهی پارسیان بود... توانگرترین شهر روی زمین شمرده می شد و خانه های افراد عادی هم از وسایل گرانبها پر بود. فرش، جامه و ساز و برگ گوناگون و در اینجا سیم و زر فراوان به چنگ غارتگران مقدونی افتاد. با جامه های پربهایی که با رنگ های بسیار اصیل ارغوانی و زری دوزی اعلا مزین بودند... مقدونیان یک روز تمام، شهر را تاراج می کردند و اموال غارتی را با تیغ و خنجر از هم می ربودند و پاره می کردند، زنان را به بندگی گرفته و جامه و اثاث شان را به تاراج می بردند تا بدانجا که پارسه که زمانی توانگرترین شهر دنیا بود بدبخت ترین شهر جهان گشت...بر روی صفه، کاخ های شاهی قرار داشت و در اطراف صفه کاخ های خصوصی شاهان و خانه های افراد خاندان شاهی و نیز برزن هایی که محل سرای نُجَبا محسوب می شد، پراکنده بود. همه از رخت و اثاث بسیار تجملی پر بود و جز آن محل هایی هم برای نگهبانی از خزانه شاهی قرار داشت.

کنتوس کرتیوس این یورش غم انگیز را این گونه توصیف می کند: 

هیچ شهری به توانگری آن نبود و چندان ثروت از آنجا به مقدونیان رسید که از تصور بیرون بود. وقتی آنها شروع به کشتن مردم کردند، عده زیادی از اهالی، خانه های خود را می سوزاندند و خود و زن و بچه های شان را از دیوارها به زیر می انداختند و کشته می شدند. بدین سان شهر نابود شد و حتا در سده های بعدی هم سر بلند نکرد و دیگر اثری از آن نمانده است. 

در یکی از روزها قسمت شرقی کاخ خشایارشا طعمه آتش شد و این بلا به باقی نقاط شهر نیز سرایت کرد. در مورد این آتش سوزی حدس و گمان های بسیاری وجود دارد؛ عده ای آن را ناشی از بدمستی افراد می دانند و عده ای آن را انتقام عمدی آتش‌سوزی آکروپولیس در جنگ دوم یونانیان با ایرانیان می پندارند. در این میان کارشناسان دیگری بر این باورند که اسکندر با دیدن تخت جمشید و اینکه می دانست تا زمان سرپا بودن این پایتخت آیینی، مذهبی و ملی، امید به زنده ماندن دولت هخامنشی و آیین های ایرانی وجود دارد، آنجا را با کمال میل به آتش کشید تا به همه بفهماند هخامنشیان و مرکز و زادگاه آنها نابود شده است و از آن پس تنها او است که می تواند حکومت کند. البته او تنها 7 سال فرمانروا بود و آرزوهایش را با خود به گور برد.

این پایان کار تخت جمشید نبود. کتیبه‌هایی از پادشاهان ساسانی نیز در تخت جمشید یافت شده است که نشان می دهند پس از ورود اسلام به ایران نیز این مکان را محترم می شمردند و آن را با شخصیت‌هایی همچون سلیمان نبی و جمشید مرتبط می کردند. یک نویسنده دوران ساسانی نیز واقعه به آتش کشیده شدن تخت جمشید را در میان نوشته هایش آورده است:

اهریمن ملعون برای از میان بردن ایمان و توجه مردمان به آیین زرتشت اسکندر را برانگیخت… تا به کشور ایران بیاید و ستمگری، جنگ و غارت گری را به آنجا بیاورد. پسر اهریمن (اسکندر) آمد و فرمانروایان ایرانشهر را کشت و پایتخت های شاهان را به تاراج داد و ویران کرد… و کتاب های آیین زرتشت را سوزاند و حکیمان، موبدان و دانشمندان ایران زمین را کشت و تخم کینه و نفاق را میان بزرگان پراکند…  

علاوه بر کتیبه های ساسانی نشانه های دیگری هم از دوره های بعد در تخت جمشید مشاهده شده است؛ دو کتیبه به خط کوفی از عضدالدوله دیلمی و کتیبه‌های دیگری هم به عربی و هم به فارسی. جدیدترین کتیبه، مربوط به دوره قاجار بوده و به فرمان مظفرالدین شاه قاجار نگاشته شده است.

مطالعات در مورد تخت جمشید

در طول تاریخ سیاحان و جهانگردان زیادی راه شان به تخت جمشید افتاده و از آن بازدید کرده اند. لوئیجی پشه نخستین عکاسی بود که برای تهیه تصاویر به تخت جمشید قدم گذاشت و نقطه عطفی را در مطالعات این اثر باستانی رقم زد. 

 لوئیجی پشه یک افسر ایتالیایی بود که در سال 1237 خورشیدی به فارس رفت تا از تخت جمشید و پاسارگاد تصویر تهیه کند. او عکس های خود را در قالب یک آلبوم به ناصرالدین شاه عرضه کرد و باعث شد تا شاه به این امر توجه بیشتری نشان دهد و به خرج خود عکاسان متعددی را راهی فارس کند. آقارضا عکاسباشی، آقایوسف، سلطان اویس میرزا، ابولقاسم محمد تقی نوری و آنتوان سوریوگین تعدادی از این عکاسان بودند که تصاویر آنها قبل از شروع حفاری ها در تخت جمشید گرفته شده اند. برای مثال آنتوان سوریوگین تا سال 1309 در این مکان حضور داشت و عکس می گرفت و تصاویرش محبوبیت زیادی در میان محققان دارد.

در سال 1301 خورشیدی رضاشاه راهی بوشهر شد و در این سفر فرصت بازدید از تخت جمشید را یافت. او که اولین بار بود این بنای باستانی را می دید، از شرایط حفاظتی آن حیرت زده شد. پس از این بازدید، او ارنست هرتسفلد -باستان‌شناس آلمانی- را فراخواند تا دست به تحقیق و شناسایی در محوطه باستانی تخت جمشید بزند.

پس از فراز و نشیب های بسیار پس از 9 سال بالاخره قانون عتیقات به تصویب مجلس رسید و هیات وزیران اجازه کاوش در تخت جمشید توسط دانشگاه شیکاگو را صادر کرد.  

موسسه شرق شناسی دانشگاه شیکاگو مسوول حفاری و مرمت در تخت جمشید شد و پروفسور جیمز. اچ. برِستد (James H. Breasted) -مدیر موسسه و مصرشناس پرآوازه‌- ارنست هرتسفلد را با یک گروه تحقیقاتی راهی ایران کرد. حمایت مالی این طرح برعهده یک خانم ناشناس آمریکایی بود و محمدتقی مصطفوی نیز به عنوان نماینده دولت ایران در این طرح حضور داشت.

هرتسفلد پیش از این نیز برای انجام تحقیقات به تخت جمشید رفته بود. او در سال ۱۲۸۴ در بازگشت از حفاری منطقه آشور برای نخستین بار با این اثر مواجه شد و پس از بازگشت به برلین با همکاری فریدریش زاره (Friedrich Sarre) حاصل تحقیقات خود را در کتابی منتشر کرد. هرتسفلد نظرات خود درباره هویت افراد منقوش در سنگ نگاره‌های قبرهای سلطنتی را در همین کتاب ارایه داد؛ نظراتی که بعدها تصحیح و تکمیل شدند و شکل دیگری یافتند. او در بهمن ۱۳۰۱ باز هم به تخت‌جمشید رفت و این بار تا ۱۳۰۳ در ایران ماندگار شد. انجمن فوریت‌های علوم آلمان (Emergency Association of German Science) بخشی از هزینه این طرح را تامین کرد و بخش دیگر آن از کمک‌های دو نفر آلمانی و آمریکایی و هدایای انجمن پارسیان هند به دست آمد. هرتسفلد در این مدت پلان کل محوطه و حدود ۵۰۰ قطعه نگاتیو به دست آورد و همچنین به سفارش نصرت‌الدوله فیروزمیرزا -والی ایالت فارس- گزارش مفصلی درباره تخت جمشید نگاشت. او در این گزارش به وضعیت آثار به‌جای‌مانده به همراه نقشه موقعیت آنها، وضعیت حفاظت از بقایا، شرح عملیات بازسازی و تخمین زمان و هزینه‌ها پرداخت.

در سال ۱۳۰۷ فریدریش کرفتر (Friedrich Krefter) -معمار- به این باستان شناس ملحق شد تا دقت نقشه ها را بالا ببرند. در سال ۱۳۱۰ هرتسفلد چهار عضو جدید به گروه افزود که عبارت بودند از: کارل برگنر (Karl Bergner) معمار، دکتر آلکساندر لنگسدورف (Alexander Langsdorff) تاریخ‌دان با تخصص در زمینه آثار پیش از تاریخ، دونالد ای. مک‌کون (Donald E. MacCown) از موسسه شرق‌شناسی دانشگاه شیکاگو و هانس فون بوس (Hans von Buss) یک عکاس حرفه‌ای.

مهم ترین اقدامات هرتسفلد در این کاوش ها شامل موارد زیر می شد:

خاک‌برداری پلکان شرقی کاخ آپادانا، پله‌های تالار شورا و حرم خشایار

کشف بقایای رنگ روی پیکره های شاه و ملازمانش در درگاه شمالی عمارت شورا

کشف کتیبه تسیس کاخ جنوب ‌شرقی و کاخ صدستون

کشف مجموعه الواح گلین تخت جمشید، کشف الواح زرین و سیمین با کتیبه‌ای از داریوش مربوط به تاسیس کاخ آپادانا

عکاسی از کتیبه واقع بر یکی از آرامگاه‌های سلطنتی و اصلاح شرح و تفسیر اولیه هرتسفلد از سنگ‌نگاره‌ها

در اواخر سال ۱۳۱۳ دولت ایران تقاضای واگذاری سرپرستی حفاری‌ها به شخصی آمریکایی را داد. هرتسفلد در بهار ۱۳۱۳ از ایران رفت و اریک فریدریش اشمیت (Erich Friedrich Schmidt) منصب وی را از آن خود کرد. اشمیت در ری فعالیت می کرد و به همین دلیل تا پیش از اردیبهشت ۱۳۱۴ نتوانست به تخت جمشید بیاید. در این فاصله کرفتر هدایت کننده حفاری ها شد.

اشمیت کاوش در مجموعه و محوطه آن را در مقیاسی وسیع ادامه داد. اعضای گروه وی سال به سال عوض می شدند؛ اما این افراد جایگاهی همیشگی در گروه داشتند: دانلد ای. مک‌کون به عنوان دستیار اشمیت، بوریس دوبنسکی (Boris Dubensky) به‌ عنوان عکاس. جان اس. بولز (John S. Bolles) معمار، دستیارش الیوت اف. نویز (Elliot F. Noyes)، و ریچارد سی. هاینز (Richard C. Haines) که در سال ۱۳۱۶ جای جان و الیوت را گرفت. بین ۲۰۰ تا ۵۰۰ نفر در این طرح همکاری می کردند و افراد بسیار دیگری اعم از نقشه‌کش‌ و نقشه‌بردار، مستندنگار، متصدی ابزارهای مکانیکی، خدمه حفاری و ...به فعالیت مشغول بودند.

مهم‌ترین اکتشاف دوران 3 ساله حضور اشمیت در تخت جمشید عبارت بودند از:

کشف لوح سنگی به خط میخی مربوط به احداث بنای کاخ آپادانا

خاک برداری از کاخ خزانه و کشف نقش برجسته‌هایی در محل این کاخ با مضمون پذیرایی در دربار

کشف ظروف پذیرایی مجلل و غنایم مصری، بین‌النهرینی و یونانی

تهیه مجموعه مفصلی از عکس‌، طرح و نقشه

اشمیت 3 جلد کتاب درباره تخت جمشید و کتابی جداگانه درباره کاخ خزانه نوشت که موسسه شرق‌شناسی دانشگاه شیکاگو آن را به چاپ رساند. وی در مدت حضور در ایران و در دو مرحله بین سال‌های ۱۳۱۵-۱۳۱۳ بیش از ۱۰۰ عکس‌ هوایی از محوطه‌های مهم باستانی ایران و چند شهر قدیمی همت گماشت و چندین قطعه عکس هوایی از محوطه تخت جمشید نیز ثبت کرد.

در اواخر این ماموریت موزه دانشگاه فیلادلفیا و موزه هنرهای زیبا در بوستون نیز در این کار آستین بالا زدند تا سهمی در آن داشته باشند. با شروع جنگ‌جهانی دوم در سال ۱۳۱۸ فعالیت حفاری این موسسه در تخت جمشید متوقف شد؛ اما بعدها این کار به شکل های دیگری رواج یافت و اطلاعات این تحقیقات سنگ بنای مطالعات دیگر شدند.

از همین دوران مطالعات باستان شناسی در منطقه تخت جمشید به شکل گسترده و منسجم آغاز شد و محققانی چون پوپ، کخ، و گیرشمن نیز با گروه های خود به تحقیق و تفحص در آن پرداختند. این مطالعات بیشتر به کشف آثار باستانی از زیرلایه‌های خاک، جابه جایی و قرار دادن ستون‌ها و درگاه های شکسته و آسیب دیده در مکان حقیقی خودشان و مرمت سردرها ستون‌ها، کتیبه‌ها، و نیز مقبره های موجود بر فراز کوه مهر محدود می شد.

آخرین کاوش مهم باستان شناسی در این منطقه تعیین دو حریم به نام‌های حریم حفاظتی داخلی و خارجی پارسه را در پی داشت و بر روی کاوش‌ها و گستره مطالعات باستان‌ شناسان و برنامه‌ریزی حفاظتی از منطقه تاثیر به سزایی گذاشت. کاوش‌های نامنظم باستان شناسان در دهه هفتاد قرن بیستم میلادی بخش‌های مهمی از این اثر را از بین برد و صدماتی جدی را به تخت جمشید وارد کرد. 

https://www.karnaval.ir/blog/history-persepolis

loader

لطفا شکیبا باشید ...