می خوام بدونم زندگی کردن چه معنایی داره و چرا باید زندگی بکنیم ممنون میشم به سوالم جواب بدین
فیلسوفان بیشماری این پرسش ها را مطرح می کنند: معنای زندگی چیست؟ چگونه بدبختی و خوشبختی و عشق و پیری را درک کنیم؟ چگونه اولویت و خواهش های برجسته زندگی را تعریف کنیم؟ زیستن چیست؟
«هانری لابوریت» می گوید: تنها دلیل هستی یک فرد، زیستن است. «مارتین هایدگر» می گوید: جوهر بودن، در وجود داشتن اش می باشد. برای «رنه دکارت» زندگی ملموس است هر چند با شک همراه است. برای «گوتفرید لایب نیس» زندگی بسیار اساسی تر از جوهر آنست. براساس تمامی این گفته ها زندگی آنچیزی است که لمس و تجربه اش میکنم. به معنای دیگر زندگی بزرگتر از هر گفتمان است و این زندگی است که هر گونه گفتمان را تعیین می کند.
گفتار در باره معنای زندگی شکننده است، محدود است، ولی بناگزیر و علیرغم ما، مطرح است چرا که بشکرانه پرسش در باره معنای زندگی، ما به زندگی اهمیت می بخشیم. اگر در باره معنای زندگی ننویسیم و نگوئیم و فکر نکنیم، ارزش زندگی برجسته نمی گردد. معنای زندگی ما را به سوی منشا هستی، طبیعت، هدف زندگی و خود هستی سوق می دهد. بر پایه همین پرسش های محوری است که مکتب ها و اندیشه های فکری و فلسفی و هنری و دینی و علمی شکل می گیرند. به گفته «سنک فیلسوف»: زندگی مانند یک داستان است، آنچه که مهم است بلندی آن نیست بلکه ارزش آنست.
«رنه دکارت» عقل را برجسته نمود تا ما ارباب و مالک طبیعت گردیم و بسوی تسلط بر تکنیک حرکت کنیم و دریابیم که ادراک و شعور بر احساس و تخیل برتری دارد. دکارت باعتبار روش علمی، شک، شناخت از مکانیسم های هیجانی، تاکید برعقل، ما را در راه مدرنیته قرار می دهد. «آرتور شوپنهاور» می گوید: کسی که فکر نمی کند یک حیوان است زیرا دغدغه بنیادی زندگی انسانی، درک معنای آنست. «باروخ اسپینوزا» می گفت ما باید در پی خوبی و امر نیکی باشیم تا با دسترسی به آن در شادی مداوم قرار بگیریم. بنابراین اسپینوزا معنای زندگی را در شادمانی می یافت.
«فردریش نیچه» درپی دادن معنا به زندگی خود بود. فلسفه نزد نیچه رسالت آزادسازی انسان را پیدا می کند. این آزاد سازی مستلزم بدورافکندن و طرد وزنه سنگین و خفه کننده وجود خدا و اخلاق بت پرستی است. برای نیچه زندگی یک اراده معطوف به قدرت است. این اراده ناشی از یک «سوژه دکارتی متفکر» نیست، یک امر خارج از اراده نیست، بلکه یک دینامیسم همیشگی است که همه چیز را بسوی یک گسترش و انکشاف دائم جهت می دهد. این پدیده قبل از آنکه متافیزیک باشد یک نیروی فیزیکی است که در خود دارای انرژی و حرکت می باشد.
در پیروی از فیلسوفان باید به زندگی معنا داد. انسان باید خود معنا به زندگی اش ببخشد. این وظیفه ماست و این شرط آزادی ماست. بقول «ایمانوئل کانت» پیروی از وظیفه، همان آزادی است. استفاده از آزادی همانا دادن معنا به زندگی است. زمانی که این معنا را پیدا نکرده ایم، در زندگی با این سو و آن سو پرتاب می شویم، زیر سلطه پولسیون ها و هیجان ها باقی می مانیم و ما برده اتفاقات خواهیم ماند. پس ما می توانیم سوژه یا برده باشیم.
https://www.google.com/amp/s/engare.net/amp/%25D9%2581%25D9%2584%25D8%25B3%25D9%2581%25D9%2587-%25D9%2588-%25D9%2585%25D8%25B9%25D9%2586%25D8%25A7%25DB%258C-%25D8%25B2%25D9%2586%25D8%25AF%25DA%25AF%25DB%258C/
معنای زندگی از دیدگاه فلسفه غرب چیست؟
«معنای زندگی» یکی از مهمترین موضوعات فلسفی در دوران جدید است. مسائل اصلی که ذیل عنوان مذکور جای میگیرند، مشتمل بر پرسشهاییاند مربوط به اینکه آیا زندگی هدف دارد یا نه؟ آیا زندگی ارزشمند است یا نه؟ و آیا مردم مستقل از شرایط و علایق خاص خود، دلیلی برای زندگی دارند یا نه؟
نظر بیشتر فلاسفه غرب در مورد معنای زندگی بعد از جداشدن از دیدگاه های دینی، کمابیش متاثر از روند رو به رشد نیهیلیسم در عصر جدید بوده است یا این که همین دیدگاه را مبدأ جستجوهای فلسفی خود قرار داده اند.
در تاریخ اندیشه انسانی موضوع هدف و معنی زندگی در دو نهایت کلی مورد بررسی قرار گرفته است: در یک قطب اعتقاد به اصل مطلق وجود و سرنوشت مقدر حاکم است و در قطب دیگر انکار هر نوع معنی و مقصود برای زندگی و بیان اینکه زندگی انسانی یک پدیده کاملاً بی محتوا و بدون معنی است.
در اینجا تلاش خواهد شد بصورت اجمالی از دیدگاه های مختلف به مسئله پرداخته شود و در پایان یک نتیجه گیری کلی بعمل آید ـ اگر چه، با توجه به ویژگی پرسش، ممکن است این نتیجه گیری بجای حل معما بر پیچیدگی آن بیفزاید.
«معنای زندگی» یکی از مهمترین موضوعات فلسفی، روانشناختی و دینی انسان در دوران جدید و عصر صنعتی شدن جوامع و پیشرفت همهجانبه علم و فنآوری است. «مسائل اصلی که ذیل عنوان مذکور جای میگیرند، مشتمل بر پرسشهاییاند مربوط به اینکه آیا زندگی هدف دارد یا نه؟ آیا زندگی ارزشمند است یا نه؟ و آیا مردم مستقل از شرایط و علایق خاص خود، دلیلی برای زندگی دارند یا نه؟»[1]
رواج نهیلیسم و هیچانگاری در جوامع بشری به ویژه در دنیای غرب، پس از رنسانس و انقلاب علمی و صنعتی شتاب فزایندهای داشته است. جامعهشناسان و روانشناسان امور متعددی مانند رنج کشیدنها، ناکامیها، شکستها و ناتوانی تفسیر آنها را از جمله عوامل درونی و اجتماعی مهم پوچانگاری میدانند. در این میان به نظر میرسد که مهمترین عامل این معضل، ضعف یا عدم ایمان دینی باشد؛ انسانی که خدا را فراموش نموده است، به تعبیر قرآن کریم، حقیقت خود را فراموش نموده است، و روشن است که آن که خود را گم کرده باشد، زندگی برایش بیمعنا خواهد بود. والتر تی. استیس نیز اگر چه با عقاید دینی بیشتر اسقفها مخالف است، اما آشفتگی و سرگردانی انسان در جهان مدرن را ناشی از نبود ایمان و دست برداشتن از خدا و دین میداند[2].
و از این روست که به اعتقاد وُلف پرسش «معنای زندگی چیست؟»-که اغلب ملازم است با این پرسش که آیا انسانها بخشی از یک هدف بزرگتر یا هدف الهیاند یا نه- پاسخی دینی طلب میکند.»[3]
پایانپذیری زندگی دنیوی با واقعه مرگ و مشکلات و رنجهایی که در زندگی دنیایی به انسان میرسند، از جمله واقعیتهایی هستند که عدم درک و تفسیر نادرست آنها، انسان مدرن غرق در لذات مدرنیته را در بنبست بیمعنایی به دام میاندازد، اما این دو امر برای انسان مؤمن به خدا و آخرت، معناساز میباشند، زیرا انسان متدین از سویی معتقد به جاودانگی خود است و مرگ را نه پایان زندگی، که آغاز زندگی دیگرگونه میداند که در آن زندگی بر سر سفره کِشتههای این دنیایی خود، متنعم خواهد گردید، اما رنجها و ناکامیها نیز هر اندازه هم که زیاد باشند، باز او را به پوچی نمیکشانند، چرا که از سویی همه این ناملایمات ظاهری از سوی خدای حکیم مطلق برای وی مقرر میشود، نه این که زاییده طبیعت کور باشند، از سوی دیگر او میداند که هدف خداوند از آفرینش او وصول به مقام قرب الهی است، از این رو، در این دنیا هر آنچه که در مسیر وصول او به این هدف باشد، نه تنها زشت نیست، که بسیار زیبا و نکوست. بنابراین، انسان مؤمن هیچ گاه در زندگی، احساس پوچی و بیمعنایی نمیکند، ولی اگر انسان تکیهگاه مذهبی و الهی خود را از دست بدهد، به هیچ روی نمیتواند معنای درستی برای زندگی بیابد، مگر این که خود را فریب داده، معنایی برای زندگی بتراشد، به قول وُلف:
«اینان [کسانی که جهان را بیاحساس میدانند] استدلال میکنند که گرچه زندگی ما معنا ندارد، اما باید چنان زندگی کنیم که گویی معنادار است.[4]
استیس، سعادت بشری را مبتنی بر زندگی بر اساس توهمات میداند و روحیه علمی و حقیقتطلبی را دشمن توهمات و لذا دشمن سعادت بشر میانگارد. او معتقد است که از آنجایی که زندگی کردن با حقیقت، مشکل است، دلیلی وجود ندارد که از خیل عظیم توهماتی که زندگی را برایمان قابل تحمل میکنند، دست برداریم. او برای تأمین معناداری زندگی در عین بیمعنایی آن، توصیه میکند که «ما باید بیاموزیم بدون آن توهم بزرگ، یعنی توهم یک جهان خیرخواه، مهربان و هدفدار زندگی کنیم.[5]
برخی همچون آلبرت کامو، تامس نیگل و ریچارد تیلور بر این عقیدهاند که اگر چیزی بزرگتر و به لحاظ درونی باارزشتر از خود ما، که چه بسا خود را به شدت وابسته به او میبینیم، وجود ندارد، پس زندگی دستکم به یک اعتبار مهم بیمعناست[6]. استیس با داستایفسکی و کییرکگور همداستان است که با ناپدید شدن خداوند از صفحه آسمان، همه چیز عوض شده و آشفتگی و سرگردانی انسان مدرن، ناشی از فقدان ایمان و دست شستن از خدا و دین است. در این میان، برخی نیز همچون تدئوس مِتز معتقدند که هدفداری خداوند در خلقت جهان و انسان، معناداری زندگی انسان را تأمین نمیکند.[7]
باید توجه داشت که مسأله «معنای زندگی» با «هدف آفرینش» متفاوت است و هدف زندگی با معنای آن یکی نیست، وقتی بحث از هدف زندگی است، نگرش ما غایتشناختی است و غایتمندی نظام آفرینش، امری عینی و مستقل از ذهنیت فرد نسبت به زندگی است، در حالی که معناداری زندگی، امری روانی است و وابستگی تمام به نگرش انسان به زندگی دارد و برای آن که زندگی فرد معنادار شود، وی باید معنای زندگی را درک نماید، با این حال این دو مسأله با یکدیگر ارتباط دارند و تفسیر درست هستی و انسان، زندگی را معنادار میکند. البته صرف فهمیدن هدف زندگی برای معنادار شدن آن کافی نیست، بلکه باید بخشهای مختلف زندگی با همدیگر ارتباط و هماهنگی داشته باشند. برای اینکه زندگی معنادار بشود، باید درک کنیم که سطوح مختلفی دارد و در هر سطح نقش خاص خود را بشناسیم.[8]
دیدگاه مارکسیسم
از دیدگاه مارکسیسم، که خود را پرچمدار رهائی و دگرگونی سرشت انسانی میدانست، زندگی هدفی است در خود. مارکس در این مورد اعلام می دارد که "بالابردن غنای سرشت آدمی هدفی است در خود". مارکسیسم هرنوع تلاشی را برای گشودن معضل زندگی بی ثمر می داند مگر اینکه متکی باشد به مطالعه جامع علمی، مردمی، رفتاری و زیستی وجود انسانی و دگرگونی آدمی در رابطه با تکامل کلی زندگی و رابطه او با این سیاره خاکی و همه عالم هستی.
از دیدگاه مارکسیسم، افراد و شخصیت ها نه بعنوان وجود فردی، بلکه بعنوان بخشی از کـــّل (کل جامعه انسانی) مورد شناسائی قرار می گیرند. مارکسیسم تاکید دارد که انسان دارای دو نوع زندگی فردی و نوعی است. این دو گونه از زندگی گرچه در پیوندی تنگاتنگ و گاه مکمل یکدیکرند، ولی تضادهای خود را نیز دارند. یکی ازاین تضادها این است که انسان در جریان زندگی فردی خود هرگز قادر نخواهد بود به اهداف زندگی نوعی خود نایل آید. مثلاً اگر تعالی نوع بشر مستلزم رهائی او از چنگال جنگ، بیماری، فقر، ستم و آلودگی محیط زیست باشد، این اهداف چه بسا نتواند توسط فرد و در طول حیات فردی او به تحقق بپیوندد ـ حتی اگر شخص بظاهر در زندگی فردی خود موفق باشد. از این لحاظ است که انسان هرگز نخواهد توانست خود را به عنوان یک موجود کامل سامان بخشد. او همواره از وضعیت خویش ناراضی است. این نقص و عدم رضایت منشاء تکاپو و فعالیت های خلاق انسانی ا ست: " زندگی خود فقط به عنوان یک شیوه زندگی ظاهر می گردد".
نگرانی در باره معنی و هدف زندگی از ویژگی بشر بعنوان یک موجود متفکر و کاوشگراست. دیگر موجودات عالم،مسیر طبیعی زندگی خود را از ابتدا تا به انتها بدون پرس و سؤال و چون و چرا طی می کنند. این از شکوه و شاید شور بختی بشر است که در طول تاریخ، دم به دم این پرسش را برای خود و دیگران مطرح ساخته و چرائی هستی خود را زیر سؤال برده است. داستایوفسکی نویسنده شهیر روسی در این باره می گوید: "راز وجود آدمی در این است که انسان تنها نباید بسادگی زندگی کند، بلکه باید کشف کند که چرا باید زندگی کند."
دیدگاه اگزیستانسیالیستها
اگزیستانسیالیست ها موضوع را از دیدگاه بی هدفی جهان مورد بحث قرار می دهند. آنان نه به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارند و نه به ماهیتی در خود و فراتر از خود برای اشیاء و پدیده ها. انسان موجودی "وانهاده" است که تک و تنها به جهان فرا افکنده شده است و از آسمان به او کمکی نمی رسد. زندگی همان چیزی که ما هرروز با آن سروکار داریم. در انسان ماهیت مقدم بر وجود است به این معنی که ما ابتدا بوجود می آئیم و با اعمال و رفتار و کردار خود، از خود تعریفی بدست می دهیم و ماهیت خود و زندگی خویشتن را مشخص می سازیم.
اگزیستانسیالیست معروف موریس مرلوپونتی بر آن است که انسان قبل از آ نکه موجودیت بیابد هیچ و پوچ بوده است و با مرگ دوباره به عدم می پیوندد. بنابراین ما انسانها فقط در فاصله کوتاهی هستی می یابیم و چاره ای نداریم جز آنکه فعال باشیم. از دیدگاه اگزیستانسیالیست ها، این انسانها هستند که می توانند و باید اهداف و مقاصد خود را از زندگی تعیین کنند و ضمن آفرینش و تغییر طبیعت خویشتن به زندگی خود معنا و مفهوم ببخشند. اگر انسان بخاطر هدفی فراتر که برای خود تعیین می کند زندگی نکند، پو چی و بی معنائی ذاتی زندگی اورا خواهد بلعید و غرق در یأس و نومیدی خواهد ساخت.
منفی گرایان
این دسته از متفکرین یا زندگی را منفی و پر ادبار می دانند و یا آنرا هیچ و پوچ و بی معنی می انگارند. بعنوان مثال شوپنهاور فیلسوف قرون هیجده و نوزده آلمان بر آن بود که روحی دیوانه، کور و تیره برجهان حاکم است. این روح قوانین طبیعی و اجتماعی را باز پس می زند و هرنوع شناخت علمی و تحول تاریخی را ناممکن می سازد.زندگی رو به سوی ادبار دارد و بشر را هیچ آینده ای نیست.
دیدگاه نیهیلیستی
نیهیلیسم دیدگاهی دیگر است که زند گی را مطلقاً هیچ و پوچ می شمارد و هر نوع ایده مثبتی رادر زندگی مردود می شمارد. نیچه فیلسوف آلمانی با تاکید بر "ارزیابی مجدد ارزش ها" معیار های اخلاقی و موازینی را که فرهنگ بشری در رابطه با عدل و ا نصاف تحول بخشیده است را مردود می شمارد.
نتیجه
یافتن معنای زندگی مستلزم آن است که جوینده قبل از هر چیزانسان و سرشت انسانی را بفهمد. لیکن این هم برای درک معنای وجود انسانی کافی نیست. انسان در طبیعت تنها نیست و ما نمی توانیم جدا از بقیه چیزها به درک انسان نا ئل آئیم. همانطور که قبلأ گفته شد انسان را باید در رابطه با سایر موجودات و در رابطه با جایگاه او در گیتی باز شناخت. از آنجا که این شناخت در زمان ها و مکانها و شرایط مختلف زندگی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی افراد تفاوت دارد، لذا معنای زندگی برای اندیش ورزان مختلف همواره متفاوت بوده است.
https://www.islamquest.net/fa/archive/fa8509
شما زندگی را همانطور میبنید که در مورد آن فکر میکنید. به زبان سادهتر نحوه نگرش و افکار هر کس به صورت مستقیم با معنای زندگی او ارتباط دارد. انسان به طور ذاتی غایت نگر و هدف جو است و همیشه چشم به پایان راه دارد. هرچند گاهی در طول زندگی به دلایل متعددی این حس ذاتیاش را فراموش میکند.
به طور کلی کسی که به دنبال درک معنای زندگی حرکت میکند، قبلا فهمیده که بی هدفی و بیهودگی او را راضی نکرده و در صورت بی هدفی، زندگی ارزش خود را از دست خواهد داد. این بی ارزشی، به رفاه و امکانات ربطی نداشته و ندارد زیرا بیشتر افرادی که به دنبال دریافت معنای زندگی حرکت میکنند، قسمتهای زیادی از زندگی را با سربلندی پشت سر گذاشتهاند. عدم درک معنای واقعی زندگی به سادگی موجب احساس ناامیدی و یاس میگردد.
زندگی دارای دو بعد کلی مادی و معنوی میباشد و هر انسانی باید دریابد کامیابی و سعادت او در کدام بعد است. بعد مادی به دلیل نابودشدنی بودن، در اولویت دوم قرار دارند. بعد معنوی و درک معنوی زندگی، مفهومی انتزاعی و شخصی است که هر کس برای خودش میسازد.
بی آنکه خودتان بدانیدپف گوشهای از قلبتان در حال نجوای معنای زندگی است؛ فقط باید به آن گوش دهید. همه چیز را رها کنید تا ذهنتان بتواند بدون انحراف تمرکز کند. در این سکوت به دست آمده چشمانتان را ببندید و به صدای قلبتان گوش دهید. چیزی که احساس میکنید در واقع همان زندگیست. برای کسب اطلاعات در زمینه خودشناسی کلیک کنید.
سکوت و سکون موجب میشود تا شما صدای قلبتان را بشنوید. با خلق این فضا برای خودتان، میتوانید به کشف حس درونیتان بپردازید. گوش دادن به ندای درون به شما کمک میکند تا به پرسشهای زیادی پاسخ بدهید.
با دادن پاسخ صادقانه به این سوالات، آنچه برای شما به زندگی معنا میبخشد را یافتهاید. هدف و معنای واقعی زندگیتان را کشف کرده و میتوانید برای رسیدن به آن تلاش را آغاز کنید. با این حس هر گامی که بر میدارید، برایتان معنادار خواهد شد. برای کسب اطلاعات در زمینهروانشناسی کلیک کنید.
افراد زیادی هستند که برای زندگی هدفی در نظر ندارند و معنای زندگی را درنیافتهاند. در طول زندگی برای رسیدن به امکانات مادی مثل خرید خودرو، خانه و... تلاش کرده و بدست میآورند ولی در نهایت همچنان احساس پوچی میکنند. این پوچی با اهداف کوتاه مدت از بین نمیرود چرا که باید معنای زندگی خودشان را پیدا کنند. شاید اطلاع از روش زندگی افراد موفق بتواند چشم انداز روشنتری از هدف زندگی به شما بدهد. برای کسب اطلاع بیشتر از روش زندگی افراد موفق کلیک کنید.
افرادی که در زندگی هدفی ندارند گاهی حتی سخت کوشانه برای ساکت کردن پوچی و تفکر پوچشان تلاش میکنند ولی در پایان روز، زندگی همچنان برایشان بی معنا و تکراری خواهد بود. این درحالی است که هر کسی میتواند موهبت الهی اش را کشف کرده و به رشد استعدادهای خود بپردازد اما بیشتر مردم این هدیه را در نمییابند.
به دست آوردن معنای زندگی یکی از اهداف مهم در بسیاری از رویکردهای روان شناسی است. ما در ادامه مهم ترین روشهایی که به این امر میپردازند را مورد بررسی قرار دادهایم.
جالب است بدانید یافتن معنای زندگی آنقدر اهمیت دارد که امروزه رویکردی تحت عنوان لوگوتراپی یا معنا درمانی نیز برای آن ابداع شده است. دکتر ویکتور فرانکل، روان پزشک اتریشی و مبدع این روش، سالها در سختترین شرایط زندگی کرد و رنجهای بسیاری را متحمل شد. او در اردوگاه کار اجباری اسیر بود و اعضای خانواده او در کورههای آدم سوزی و اسارتگاهها کشته شده بودند. در این شرایط او دائما به این موضوع میاندیشید که چه چیز در جهان ارزش تحمل این همه رنج را دارد. در واقع او فکر میکرد اگر انسان به چرایی زندگی دست یابد، میتواند با هر چگونگی بسازد.
دکتر فرانکل معتقد بود که هیچ معنای واحدی برای همه انسانها وجود ندارد بلکه به دست آوردن این گوهر نایاب نیازمند نوعی مکاشفه درونی و پی بردن به ارزشهایی است که در عمق وجود انسان نهادینه شدهاند. هیچ کس نمیتواند معنای زندگی خود را به شما تحمیل کند و تنها خودتان هستید که در مسیر زندگی میتوانید از بزرگ ترین رنجها معانی منحصر به فردی بیرون کشیده و به کمک آنها حیات دوبارهای بیابید. برای شناخت بیشتر در مورد دکتر ویکتور فرانکل و رویکرد معنا درمانی کلیک کنید.
بسیاری از درمانگران تلاش میکنند لوگوتراپی یا همان معنا درمانی را در سایر تکنیکهای روان شناختی خود ادغام کنند. آنها در کنار تکنیکهای اصلی خود نظیر پرداختن به افکار تحریف شده یا تعارضهای بنیادی بیمار سعی دارند دغدغههای وجودی او را نیز در نظر گرفته و کمک کنند تا معنای زندگی خود را بیابد. این درمانگران صرفا معنا درمانگر نیستند بلکه ممکن است از سایر رویکردها نظیر روان کاوی، درمان شناختی و رویکردهایی نظیر درمان مبتنی بر پذرش و تعهد نیز در کار خود استفاده کنند. برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد کلیک کنید.
امروزه بسیاری از روانشناسان برای حل مشکلات مختلفی نظیر اضطراب مرگ، افسردگی، درگیری در اعتیاد، الکلیسم و سایر مشکلات روانپزشکی از معنا درمانی استفاده میکنند و مراجعان را هدایت مینمایند که به ورای نمایش هستی خود بنگرند و معنای آن را کشف کنند. شما میتوانید با کمک گرفتن از یک روانشناس در این مسیر با سهولت بیشتری پیش بروید و با وجود همه رنجها احساس رضایتمندی درونی بیشتری را تجربه نمایید. برای کسب اطلاعات در زمینه روان درمانی کلیک کنید.
در کنار کمک گرفتن از یک درمانگر، استفاده از برخی راهکارها به شما کمک میکند تا بتوانید معنای شخصی زندگی خود را راحتتر پیدا کنید و احساس رضایت بیشتری در این باره داشته باشید. از جمله راهکارهایی که در این باره وجود دارند میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
تمرینهای ذهن آگاهی نوعی تکنیک در روان شناسی هستند که به شما یادآور میشوند حضور در لحظه را از دست ندهید و از کوچک ترین چیزهایی که در زمان حال احساس میکنید بهره و الهام بگیرید. با کمی دقت متوجه میشوید که در طول روز اغلب آنقدر درگیر افکار مختلف هستید که بسیاری از چیزها را نمیبینید. در حالی که برای یک شخص ذهن آگاه دیدن لحظاتی نظیر غروب و طلوع خورشید یا حس کردن عظمت و شکوه طبیعت همگی میتوانند الهام بخش بوده و به کشف معنای زندگی کمک کنند.
شاید یکی از مهم ترین و نزدیک ترین مفاهیم به کلمه معنا، هدفمندی است. در واقع هدفمندی نوعی مقصد نهایی را به شما نشان میدهد که در صورت ارزشمندی میتوانید برای رسیدن به آن هر سختی را تحمل کنید. در واقع زندگی میتواند شبیه یک دوی مارتن باشد. آن کسی که هدف نهایی خود را میشناسد و برای قهرمانی تلاش میکند، با سختیهای مسیر کنار آمده و بارها و بارها زمین خوردن هرگز نمیتوانند او را از مسیر پیش رویش باز دارند. با پیدا کردن هدف در زندگی میتوانید بر بسیاری از مشکلات همچون افسردگی غلبه کنید. برای آگاهی بیشتر در زمینه علائم افسردگی و درمان افسردگیکلیک کنید.
افرادی که معنای زندگیشان را مییابند کسانی هستند که به ارزشهای خود پایبندند و در برابر آنها احساس مسئولیت میکنند. تمرین تعهد و مسئولیت پذیری به شما کمک میکند تا در زندگی تزلزل کم تری احساس کرده و در مسیر خود ثابت قدم باشید.
غرق شدن در سختیها و مشقتهای زندگی ممکن است شما را در حالتی از بی تفاوتی و بی حسی قرار دهند و احساس کنید رنجهای بیهودهای را تحمل کردهاید. در این شرایط باید کمی به کنجکاوی خود بال و پر دهید و سعی کنید به چیزی ورای آنچه اتفاق میافتد دقت نمایید. سعی کنید نقاط عطف زندگی خود را به یکدیگر وصل کرده و برای آنها مفهوم و معنای خاصی بیابید. توجه داشته باشید هرگز حتی دو انسان با سرنوشتهای مشابه معانی یکسانی در پی زندگی خود نمیبینند. این یک درک و سفر درونی است که تنها خودتان میتوانید احساسش کنید.
درک نگاه افراد بزرگ به زندگی به شما کمک میکند تا در مورد خود عمیقتر شده و از سطح زندگی و روزمرگیهای آن کمی فاصله بگیرید. ما در ادامه به سخنانی از افراد مشهور و نگاههای آنان به معنای زندگی اشاره کردهایم.
و در نهایت اینکه یافتن معنا در زندگی میتواند مسیر زندگی شما را تغییر داده و راه رسیدن به اهدافتان را هموارتر سازد. https://honarehzendegi.com/fa/meaning-of-life
لطفا شکیبا باشید ...